در داخل و خارج کشور هم جماعت نازیست ایرانشهری با آنها ابراز همبستگی کرده و این فاجعه را مبارزه علیه حکومت مینامیدند. بیشتر عصبانیتم از این جهت بود که پس از سالها مبارزه علیه تبعیض در کرج، چه به صورت سازمانی و مخفی و چه علنی، حالا باد درو میکردیم. فکر میکردم اگر آنجا بودم دهانشان را خرد میکردم. ایضاً درصدد بودم تا افکارم را جمع کنم تا بیانیهای علیه اپوزیسیون مرکزگرای تا مغزاستخوان فاشیست بیانیهای بنویسم که با استقبال خوبی در فیس بوک و بالاترین که در آن سالها باب بود روبرو شد. البته فحش هم کم نصیبمان نشد.
همان وقت یک همکلاسی فلسطینی داشتم که از خاندان معروف «خطیب» بود. نامش هشام بود و شاید پنج سالی از من جوانتر. با او در مدرسهی زبان نروژی برای پناهندهها آشنا شده بودم و بعداً دورهی دبیرستان بزرگسالان را با هم پشت سر گذاشتیم.
یک روز سرد زمستانی بیرون کتابخانه شهر ایستاده بودیم، شاید برای امتحان میخواندیم. خلاصه آن بیرون روی برفها و دمدمای غروب سیگار میکشیدیم و در لیوانهای یکبار مصرف قهوه میخوردیم.
زیاد روبراه نبودم.
از او پرسیدم هشام فلسطینیها دربارهی ایران چگونه فکر میکنند؟
جا خورد. گفت فکر کنم تا این لحظه از عمرم به ایران فکر نکرده بودم؛ اما چند چیز دربارهی ایران میدانم. یک) اینکه دیکتاتور دارید و دو) تو از ایران میآیی و سه) در شبکههای خلیجی شنیدهام وضعیت عربها به دلیل نژادپرستی در ایران بد است.
گفتم راست میگویی، ایرانیها نژادپرستند. حتی همین هممدرسهایهای ایرانی هم تو را پشتسر تمسخر میکنند، چون عرب هستی.
دوباره جا خورد. گفت من فکر میکردم دوستانم هستند، چون همیشه با لبخند سلام و احوال پرسی میکنند.
پرسید فقط دربارهی من اینطور فکر میکنند یا همه فلسطینیها؟
گفتم هم فلسطینیها و هم تمامی دیگر عربها. شما را مسخره میکنند که روزه میگیرید و نماز جمعه میخوانید. همچنین زبانتان را هم مسخره میکنند.
دوباره جا خورد. گفت عربی جدای از اینکه زبان مادری من باشد یا نه، یک زبان غنی جهانی است و همه به این امر واقف هستند. پرسید مگر ایرانیها هم مسلمان نیستند؟
گفتم نه همهشان. حتی آنهایی هم که به ظاهر مسلمان هستند، از عرب متنفرند، برای نمونه آقا جمال که پیشمرگهی قدیمی حزب دموکرات کردستان ایران بوده و خود را مسلمان هم میداند. هربار عربی از کنارش رد میشود او را فحش میدهد. گفتم البته آقا جمال مغزش معیوب است و آفریقاییها را هم کثیف میپندارند. گفتم اینها به اسم آزادی و سکولاریسم، طرفدار حذف نژادی عربها و دشمنی با اسلام هستند.
خندید و گفت احمق هستند و نژادپرست. اولاً که اسلام کاری به آزادی آنها ندارد و دوماً همه عربها حکومتهای سکولار دارند و فقط ایرانیها حکومت مذهبی دارند. لذا مشکل فرهنگی خودشان به ما ربطی ندارد.
گفتم میگویند ایران پول ما را خرج فلسطینیها و گروههای مذهبی در فلسطین میکند.
به او برخورد و در پاسخ گفت نه من، نه خانوادهی من و نه تمام کسانی که میشناسم نه از ایرانیها به عمرمان پولی گرفتهایم و خودت میدانی که شکر خدا وضعمان آنقدری هست که اگر همین همکلاسیهای ایرانی قرض خواستند، حتما بفرستشان به سراغم.
گفتم گروههای مذهبی فلسطینی چه؟
گفت ما گروه مذهبی و غیر مذهبی نداریم. ما در فلسطین گروههای مقاومت و گروههای خائن داریم، اعم از دیندار و غیردینی که خودت بهتر از من آنها را میشناسی. اما هر گروهی تحت آن همه فشار جهانی مجبور است از برخی جاها کمک نظامی بگیرد. اما اگر تبدیل به مزدور کشور خارجی شوند برای ما دیگر فرقی با صهیونیستها نمیکنند. ما یاد گرفتهایم، کسی که امروز فلسطین را به پول بفروشد، دیر یا زود مزدور صاحبکار بهتری به نام اسرائیل خواهد شد.
گفتم میدانی که من به سیاق خودم از مبارزات ملت تحت اشغال فلسطین حمایت میکنم.
گفت من تا پیش از آشنایی با تو، نمیدانستم ایران ترک دارد؛ اما به دلیل کمکهای بشردوستانه ترکیه، ما ترکها را دوست داریم و من تو را مثل برادرم دوست دارم.
در آغوشش گرفتم. گفتم اگر روزی در حیات ما فلسطین آزاد شد، مرا به رامالله ببر.
گفت چرا رامالله؟ تو را به قدس خواهم برد و اما اگر شما زودتر آزاد شدید، من را باید به سرزمینت ببری.
گفتم بدون شک، قول میدهم همه خانواده به استقبالمان بیایند. گفت اگر هم نه، انشاالله پیامبرمان صلی الله علیه وسلم در انتظارمان باشد.
او در اولین سفرش به اردن که تقریباً نیمی از جمعیتش را فلسطینیهای آواره تشکیل میدهند، برایم چفیهای فلسطینی و پرچمی کوچک آورد که تا همین امروز دارمشان و گاهاً چفیه را برای نماز اعیاد یا جمعه استفاده میکنم.