اگرچه، «ژاکوتو»، یک معلم ناشناخته فرانسوی خیلی وقتها پیش از صمد، این اصول را در هلند همانند صمد بهرنگی بهکار بسته بود ولی تقریبا تا قرن بیست و یک دنیا از ژاکوتو نیز بیخبر بود.
همچنین میتوان از تلاشهای والتر بنیامین نیز در این مورد یاد کرد. بهویژه که او نیز مانند صمد عمی، برنامههای رادیویی برای کودکان تهیه میکرد.
ولی میتوان گفت که همه این سه نفر با اینکه در برهههای زمانی متفاوت از همدیگر زندگی کردهاند، از تفکرات همدیگر بیخبر بودند.
پس، تفکر و شیوه صمد بهرنگی در آموزش چه بود که او را در زمره انگشتشماری از اندیشمندان این عرصه قرار میدهد؟
برای هر خواننده کتابهای صمد بهرنگی چیزی که بیشتر از همه آشکار است این است که او برعکس شیوه کلاسیک آموزش که در آن معلم بهعنوان یک عامل فهماننده و توضیح دهنده برای نادانان برجسته میشود، دانشآموز را نه بهعنوان یک انسان نصف و نیمه که فاقد شعور کافی است، بلکه بهعنوان یک انسان دارای شعور مساوی با معلم، قدرت به چالش کشیدن او را بهکار میانداخت.
صمد، چیزی که میدانست را یاد نمیداد، او با ایجاد برابری ذهنی بین خود و دانشآموز، همرا با او هر نوع استبدادی را به چالش میکشید.
صمد، آزادی را به دانشآموز یاد نمیداد، او آزادی را از همان ابتدا که دانشآموز را همسطح با خود میدید، تأسیس میکرد. و اینگونه، در وهله اول، خود صمد، سلسلهمراتب و تابعیت را با زمین یکسان میکرد.
صمد آزادی را برای دانشآموز یاد نمیداد، او آزادی را عملا تاسیس میکرد.
ادامه کار، راهی بود که خود دانشآموز با شعور خود جستجو میکرد. همانگونه که در اولدوز و کلاغها میتوان دید، در ماهی سیاه کوچولو و…
صمد بهرنگی دربارهٔ خودش گفتهاست: «قارچ زاده نشدم بی پدر و مادر، اما مثل قارچ نمو کردم، ولی نه مثل قارچ زود از پا درآمدم. هر جا نَمی بود، به خود کشیدم؛ کسی نشد مرا آبیاری کند. من نمو کردم… مثل درخت سنجد کج و معوج و قانع به آب کم، و شدم معلم روستاهای آذربایجان. پدرم میگوید: اگر ایران را میان ایرانیان تقسیم کنید، از همین بیشتر نصیب تو نمیشود.»