آذربایجاناجتماعی

روایتی از کودک همسری در صوفیان و شبستر/ حجله ای برای عرو سهای کوچک

دخترک درحالی که چادر مشکی را دور جثه لاغرش پیچانده، از در خانه بیرون می‌آید. بچه حدوداً یکساله‌ای را بغل کرده و بچه شباهت زیادی به خودش دارد. می‌شود حدس زد خواهرش باشد اما دختر لاغر اندام، مادر بچه است.

دو پسربچه، حدوداً هفت، هشت ساله توی حیاط دوچرخه سواری می‌کنند. برادرهای نوعروس‌اند که تازه 13 سالش شده. از یک سال و نیم پیش نامزد بوده. در صوفیان، این رسم غریب نیست؛ صوفیان شهر کوچکی است از توابع شبستر که با تبریز کمتر از 40 دقیقه فاصله دارد. می‌گویند در صوفیان رسم است دخترها را خیلی زود شوهر می‌دهند. بعضی جاها حتی زیر 10 سال.

خانه فائزه در پایین محله صوفیان است که اهالی آن را بیشتر به‌نام «دروازه» می‌شناسند. این محله که خیابان‌های فراخ و خانه‌های عموماً یک طبقه دارد، بیشتر محل زندگی مهاجرانی است از منطقه «قره داغ» و اطراف «کلیبر». زنی که با یک بغل نان درحال باز کردن در خانه‌ است، نشانی خانه فائزه را می‌دهد و می‌گوید چند شب پیش عروسی داشتند. خودش سه تا دختر دارد که دست به آسمان می‌گیرد و خدا را شکر می‌کند هرسه را شوهر داده. دو تا را 12 و 13 سالگی و دختر سوم را که به قول خودش مانده بوده روی دستش، 17 سالگی. هرسه دختر هم خیلی راضی هستند به گفته مادر.

فائزه تک دختر خانه است. مادر خیلی فارسی بلد نیست و همراهم حرف‌هایش را ترجمه می‌کند: «دختر باید شوهر کند دیگر، هرچه زودتر بهتر. خدا را شکر داماد خوبی نصیبم شد، کاری است. اینجا خواستگار که بیاید، دختر را می‌دهند برود، اما داماد باید درآمد داشته باشد.»

داماد 25 ساله است و در مکانیکی کار می‌کند. الان هم سر کار است و فائزه در خانه مادرش. مادر چند بار دختر را صدا می‌کند اما فائزه آخر داد می‌زند که نمی‌خواهم حرف بزنم. مادر با شرمندگی می‌گوید: «خجالت می‌کشد. اینجا رسم نداریم عروس چند روز بعد از مراسم خیلی خودش را به این و آن نشان دهد. اما خودش خیلی راضی است، خودش دوست داشت شوهر کند.» درسش را رها کرده؟ می‌گوید: «از پارسال که مدرسه نمی‌رود اما شاید دوباره بخواند. آن را دیگر شوهرش می‌داند. اگر قبول کند، بخواند خب ما دیگر کاری نداریم.»
مادر طوری حرف می‌زند انگار تمام بار مسئولیت دختر به یکباره از شانه‌اش برداشته شده و او دیگر تنها هم و غمش این است که بنشیند و منتظر آمدن نوه‌ها باشد.

قبل از رسیدن به صوفیان، به چند روستا سری می‌زنم و سؤال می‌کنم. می‌گویند الان توی روستاها وضعیت خیلی از قبل بهتر شده اما در خود شهر صوفیان، آمار ازدواج دختران کم‌سن بیشتر است. زنی مغازه‌دار در روستای «چله خانه علیا» می‌گوید: «الان دخترها بیشتر درس می‌خوانند اما نهایتاً تا اول دبیرستان. خود صوفیان آمار ازدواج زیر 15 سالش خیلی بالاست. رسمشان این‌طوری است که دختر اگر تا 15 سالگی ازدواج نکند دیگر در خانه می‌ماند. در بعضی روستاها باز بهتر است ولی بعضی جاها نه.»

در صوفیان از هرکه بپرسید دختر فوقش تا چند سالگی باید شوهر کند، می‌گویند 14، 15. زن با دو بچه کوچکش کنار خیابان نشسته. به رسم دیگر زن‌های شهر چادر رنگی سر کرده و مشغول اختلاط با زنی مسن‌تر از خود است. 20ساله است. 10 ساله بوده که نامزدش کرده‌اند و چهار سال بعد هم عروسی کرده. می‌گوید این چیز عجیبی نیست. برای اینجا عادی است. نامزد می‌کنند و صیغه می‌خوانند و بعدش عروسی: «اطرافیانم همه زیر 13 سال ازدواج کرده‌اند. خیلی‌هایشان هم مشکل و اختلاف دارند چون اختلاف سنشان زیاد است. من خودم اختلاف سنم با شوهرم زیاد نیست، 9 سال است ولی اختلاف سن دیگر کمتر از 10 سال نیست اینجا. دخترها دوست دارند سرویس طلا و لباس خوب داشته باشند برای همین هم شوهر می‌کنند. هرچه هم شوهر پولدارتر باشد، بهتر است چون می‌توانند در میهمانی‌ها لباس خوب بپوشند و سرویس طلا بیندازند و اینجوری خیلی خوشحال و راضی‌اند و برایشان هم مهم نیست شوهرشان چه سن و سالی داشته باشد. دختر اگر شوهرش هرچه را که می‌خواهد برایش بخرد، دیگر اختلاف پیدا نمی‌کند. اگر اختلاف داشته باشند هم به خاطر این چیزهاست. مثلاً می‌گوید در فلان مراسم فلانی طلایش بهتر بود و سر همین اختلاف پیدا می‌کنند وگرنه دنبال درس خواندن و این‌ها نیستند و کسی هم اجبارشان نمی‌کند مدرسه را ول کنند. خودشان دوست ندارند.»

بچه کوچک‌تر که چند ماهه است شروع می‌کند به گریه و مادر مجبور می‌شود برای شیردادنش برود داخل خانه که درش باز است و پرده آویخته‌ای، داخلش را از نظر پنهان می‌کند.

زن مسن‌تر درحالی که حواسش به بچه دیگر است، می‌گوید: «دخترها در صوفیان باید زود ازدواج کنند، نهایتش دیگر 14 سال است. سنشان بالاتر برود، دیگر سخت بتوانند شوهر پیدا کنند. دختر 18 ساله داشته‌ایم که در خانه مانده بوده و به مرد 60 ساله شوهر کرده. برای همین می‌گویم که دختر باید زود شوهر کند. الان چقدر دخترهای از سن رد شده داریم که پشیمانند ولی دیگر چه فایده.»

معصومه یکی از همان دخترهای به قول زن از سن رد شده است، 43ساله. ابروهای مشکی پرپشت و اصلاح نکرده، در زمینه پوست سفیدش به چشم می‌آید. کنار دست صاحب مغازه کوچک لباس‌فروشی که زنی همسن و سال خودش است، نشسته و به قول خودش اینجوری وقت می‌گذراند. در صوفیان مغازه‌های کوچک زیادی را می‌بینم که فروشندگانشان زنان هستند و از این جهت می‌شود گفت شهر چهره‌ای زنانه دارد.معصومه می‌گوید:«مادر من سختگیر بود. چند تا خواستگاری را که داشتم رد کرد و همین شد که دیگر سنم گذشت و خواستگار نیامد. از 14 سال دیگر خواستگار نبود و در خانه ماندم. کسی که زود ازدواج نکند، مثل من می‌شود.»
آنها اسیر رسوم‌اند

نام روستای «زیناب» شبستر را قبلاً شنیده‌ام؛ روستایی که به داشتن عروس‌های کم سن و سال معروف است. سال گذشته بود که همراه با مطرح شدن نام آذربایجان شرقی به‌عنوان دومین استان دارای بیشترین آمار ازدواج کودکان، نام این روستا هم در رسانه‌ها مطرح شد.

روستاهای در مسیر زیناب، با فاصله کمی از هم قرار گرفته‌اند. روستاهایی همچون «ملک زاده» و «درویش بقال». سیمای زیناب با میدانگاهی کوچک که یک طرفش قبرستان روستا و درست روبه‌روی آن زمین بازی کودکان قرار گرفته، پدیدار می‌شود. زمین بازی چسبیده به قبرستان، ترکیبی غریب از مرگ و زندگی ترسیم کرده، در عریان‌ترین شکل ممکن. بعداز ظهر است و روستا خلوت.

زن و مردی با دو بچه کوچکشان تازه از سرِ زمین آمده‌اند. از اینکه روستایشان به این نام معروف شده، دلگیرند. زن می‌گوید: «خودم دو تا دختر شوهر داده‌ام 17 سال. همه این‌طور نیستند که زود شوهر بدهند. حالا کسانی هم بوده‌اند که دخترهایشان را زود شوهر داده‌اند اما چند تا مورد بوده. الان خیلی هم توی روستا دختر سن ازدواج نداریم. قبلاً 9، 10 سال هم شوهر می‌دادند اما حالا دیگر کم پیش می‌آید اینجوری. نگذارید ما را به این نام بشناسند.»

خودش 11 ساله ازدواج کرده اما می‌گوید مال قدیم است. البته از قدیمی که می‌گوید، نهایت 20 سال گذشته اما وضعیت به اندازه 20 سال بهتر نشده و رشد نکرده است.

مردی جوان همراه با دوستانش کنار مسجد روستا ایستاده. وقتی می‌فهمد موضوع گزارش چیست، می‌گوید در این باره حرفی نمی‌زنم چون اسم روستایمان خراب می‌شود. می‌گویم اگر فکر می‌کنید این مسأله اسم روستایتان را خراب می‌کند، چرا فکری به حالش نمی‌کنید؟ اصلاً خودت کی ازدواج کرده‌ای؟ همسرت آن موقع چند ساله بود؟

مرد به حرف می‌آید البته می‌گوید اسمی از من نبر و صدایم را هم برای کسی پخش نکن چون خوشم نمی‌آید و الان هم چون خانم هستی با تو حرف می‌زنم وگرنه که اگر مرد بود، با توپ و تشر می‌گفتم برود: «من خودم 3 سال پیش 24 ساله بودم که زن گرفتم. زنم 13 ساله بود. اینجا 12، 13 ساله زیاد شوهر می‌دهند. زود هم بچه‌دار می‌شوند. دیگر 13، 14 سالگی بچه هم دارند. من خودم یک بچه دارم. زندگی‌مان هم خوب است.» می‌پرسم آن موقع فکر نمی‌کردی بهتر است با یک دختر 21، 22 ساله که اختلاف سنش با خودت کمتر باشد، ازدواج کنی؟ از سؤالم ناراحت می‌شود، در واقع یک جورهایی بهش برمی‌خورد: «یعنی من با دختر 22ساله ازدواج کنم؟!» و بعد ادامه می‌دهد: «به هرحال مردها دوست دارند با دخترهای بچه سال عروسی کنند. رسم هم هست دیگر. اینجا برای پسرها عیب نیست که سنشان رد شود. اصلاً زیر 20، 22 سال ازدواج نمی‌کنند چون شغلی هم ندارند گرچه کار بیشتری‌ها کشاورزی و موروثی است که الان خراب شده. بیشتر پسرها تا بیایند و ازدواج کنند سنشان به 25 می‌رسد ولی نهایت تا 28 سال ازدواج می‌کنند. توی آن سن هم خب سراغ دختر 18 ساله که نمی‌روند. بالاخره باید کم سن و سال تر از خودشان باشد. دخترها هم خودشان راضی هستند. البته بهتان بگویم اینجا ازدواج دوم را خیلی بد می‌دانند، طلاق را هم همین‌طور. طلاق البته پیش می‌آید. خیلی‌ها که در سن کم ازدواج می‌کنند به اختلاف برمی‌خورند و شده که طلاق هم بگیرند. چند نفر را می‌شناسم که زیر 18 سال طلاق گرفته‌اند و بیوه شده‌اند.»

دخترک درحالی که چادر مشکی را دور جثه لاغرش پیچانده، از در خانه بیرون می‌آید. بچه حدوداً یکساله‌ای را بغل کرده و بچه شباهت زیادی به خودش دارد. می‌شود حدس زد خواهرش باشد اما دختر لاغر اندام، مادر بچه است.

می‌گوید 15 ساله‌ام اما کمتر به نظر می‌رسد. دوست ندارد خیلی حرف بزند چون به قول خودش هرچه را می‌خواهم بپرسم از آقایش باید بپرسم که عصر برمی‌گردد. دست روی صورت بچه می‌کشم. بچه‌داری سخت نیست؟ یخش باز می‌‌شود. مرا می‌بیند که نه به‌عنوان خبرنگار بلکه در هیبت زنی مقابلش ایستاده‌ام که شاید حرف مشترکی بر اساس غریزه میانمان باشد: «سخت که هست اما خوب است. یک پسر هم بیاورم دیگر زایمان نمی‌کنم. زایمان از همه چیز سخت‌تر بود.»

بهیار خانه بهداشت یکی از روستاها از دخترانی می‌گوید که طی سال‌های خدمتش در روستاهای اطراف دیده: «زنان کم سن و سالی بودند که بدنشان برای بارداری آماده نبود. سقط جنین می‌کردند و از ترس اینکه انگ نازایی بهشان بخورد تا مدت‌ها مخفی نگه می‌داشتند و همین هم باعث عفونت رحمشان می‌شد. کسی بود که ناچار شد رحمش را دربیاورد در سن پایین. ازدواج در سن پایین جنایت است آن هم برای دخترانی که هنوز به لحاظ بدنی آماده ازدواج و فرزندآوری نیستند. در «سفیدکمر» خود مردم به این آگاهی رسیده‌اند چون تعداد تحصیلکرده‌هایشان هم بالاتر است و آموزش‌ها در این زمینه کارساز شد اما خیلی روستاها هنوز اسیر رسوم‌اند.»

آنها اسیر رسوم نیستند

روستای سفیدکمر، جزو روستاهای شبستر است؛ روستایی که اهالی‌اش را به شیرینی می‌شناسند. می‌گویند شیرینی‌پزها عمدتاً سفیدکمری‌اند و بعضی‌هایشان در تهران و شهرهای دیگر در کار کلوچه و بستنی هستند. از بین درختان بادام در دوسوی جاده فرعی می‌گذریم تا برسیم به سفیدکمر. سفیدکمر از آن جهت اهمیت دارد که می‌گویند با فرهنگسازی، آمار ازدواج کودکان در آن پایین آمده و تقریباً به صفر رسیده است. عجیب است؛ روستاهایی با این فاصله کم از هم و اینقدر متفاوت به لحاظ شرایط فرهنگی.

«اینجا مردم خودشان دیگر موافق ازدواج‌های زود‌هنگام و زیر 18سال نیستند. در روستاهای اطراف هنوز دخترها را زود شوهر می‌دهند اما مردم سفیدکمر خودشان به این نتیجه رسیده‌اند که این رسم خوبی نیست و جلویش را گرفته‌اند.» این را یکی از اهالی روستا می‌گوید، مرد میانسالی که معتقد است دخترها باید درس بخوانند تا بتوانند زندگی خوبی داشته باشند: «دختر خود من دانشجوست. قبلاً به نظر مردم اینکه دختر دانشگاه برود و درس بخواند، کار بی‌فایده و ناپسندی بود اما حالا نظر مردم فرق کرده.»

روستای «سرکند دیزج» هم دیگر روستای شبستر است که آمار دختران تحصیلکرده‌اش بالاست. روستا را با خانه‌هایی که درختان گیلاس از دیوار حیاطشان سربرآورده‌، به خاطر خواهم آورد. «در روستای ما دخترهای زیادی هستند که لیسانس و فوق لیسانس دارند. یکجوری است که اگر کسی در خود شبستر هم دنبال دختر تحصیلکرده برای ازدواج بگردد، می‌آید سرکند دیزج.»

کسی که این را می‌گوید یک زن و از اهالی روستاست. مهندس معمار است و می‌گوید اینجا روستای مادری‌اش است که چند سال پیش خانه‌ای در آن ساخته و تصمیم گرفته اینجا زندگی کند: «من خودم تحصیلاتم را خانه شوهرم ادامه دادم. مادرم همان وقتی که مدرسه می‌رفتم، اصرار داشت ازدواج کنم اما پدرم که اهل تبریز است مخالف بود و می‌گفت زیر دیپلم شوهر نمی‌دهم. دیپلم گرفتم و ازدواج کردم و بعد دانشگاه رفتم و الان هم تهران دفتر معماری دارم. البته چند وقتی است بیشتر در شبستر کار می‌کنم. در روستای ما دیگر کسی به چنین رسمی توجه نمی‌کند که دختر حتماً باید ر سن کم ازدواج کند. از این جهت خیلی خوب است و مردم خودشان با چنین رسومی مقابله می‌کنند.»

نمونه‌هایی از این دست البته با توجه به آمار بالای ازدواج کودکان در این منطقه چندان زیاد نیست اما می‌تواند باز نقطه امیدی باشد. معصومه آقاپور علیشاهی، نماینده مردم صوفیان، شبستر و تسوج در مجلس شورای اسلامی از روستاهای محروم در بخش صوفیان نام می‌برد که بارداری دختران 13، 14 ساله در آن زیاد اتفاق می‌افتد و اینکه مادران 20 ساله‌ای را در این روستاها می‌شود دید که 4، 5 تا بچه دارند. به گفته او سن وفات خیلی از زن‌های منطقه بین 40 تا 45 سال است که این مسأله به خاطر ازدواج در سن پایین و زایمان‌های مکرر اتفاق می‌افتد.

قبرستان زیناب با کاه‌های سوخته کنار قبرها، منظره‌ای دلگیر پیش چشم به وجود می‌آورد. از روی سنگ قبرها نمی‌شود تشخیص داد کدام زن چند بچه داشته و کی ازدواج کرده. تازه اگر بشود هم چطور می‌شود ثابت کرد مرگ بر اثر زایمان در سن پایین و تعداد زایمان‌ها اتفاق افتاده؛ شبیه جنایتی بی‌مجرم.

صحنه‌ای از فیلم «خانه‌ای روی آب» بهمن فرمان‌آرا را به خاطر می‌آورم؛ صحنه‌ای که زنی بر اثر زایمان‌های متعدد فوت کرده و جسدش را تشییع می‌کنند. شوهرش، مرد سیاهپوش که پیشاپیش جنازه می‌رود و اشک می‌ریزد، تقصیر را گردن دکتر می‌اندازد که در صحنه‌ای دیگر در مطبش به زن و مرد هشدار داده بود بارداری برای زنی که از 15 سالگی یک سال درمیان زاییده، خطر مرگ دارد. با اینحال کسی مقصر نیست انگار و زن، مرده و لابد چند سال دیگر فراموش می‌شود.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

دکمه بازگشت به بالا