يك قرنى مى شود که سرنوشت، بازی تلخی را با سرزمین اجدادى ما آذربايجان سر گرفته است. حوادثی غریب ما مردم آذربايجان را در برزخى تاریخی نگاه داشتهاند. دردی مشترک که حالا به آن معتاد شدهایم و دست در گریبان ماندن با روزمرگیهایمان، حتی قدرت اینکه به نقطه آغاز این درد مشترک بیاندیشیم را از ما گرفته است. شاید اگر پدرانمان ریشه این درد مشترک را مییافتند، امکان پرداختن به چاره آن نیز پدیدار می شد. آنچه در ادامه خواهيد خواند، چکیده نحوه برخورد و جنايتهاى تفكرات حاكم در اين جغرافيا در قبال يك قرن دويدن مردم آذربايجان به دنبال پاسخ برای پرسشهایی است كه اين مردم تمام زندگيشان را با آن زیسته اند. اين نوشته به نوعى به زندگینامه پدرانمان و هم اينك ما و البته وجود دیکتاتور هاى ستمگر و تماميت خواه در تمام يك قرن گذشته براى تحميل افكار خود و تلاش آنها براى نابودى ملتى كه هزاران سال ريشه در خاك دارند مى پردازد.
آسميلاسيون فرهنگى و نابودى فرهنگ ملل ساكن در جغرافياى با نام ايران از حمله به هويت ملتها دريغ نكردند بايد جستجو كرد. مخاطبين اصلى اين نوشته سه دسته هستند:
نخست آن دسته از قانونگذاران و سياست مداران و صاحبان نظر علوم اجتماعى و سياسى كه در دنياى مدرن و آزاد و دموكراتيك بر اساس آرمان ها و نگاههاى متعصبانه خود عاملان اين جنايات را به بزرگى ياد مى كنند. آنها بايد بدانند در پشت نقاب وطن دوستانه اى كه عاملان اين جنايات زده اند، خون دهها هزار انسان بيگناه پنهان شده است.
دسته دوم از مخاطبان مورد نظر اين نوشته آن بخش از طرفداران بنيانگذاران و به نوعى رهبران تفكر عامل اين جنايات مى باشند كه با تبليغات همه جانه صاحبان اين تفكرات به اين تفكر رسيده اند كه بايد هويت و هستى ملتها را ناديده گرفته و حتى براى نابودى آنها تلاش كنند، آنها بايد بدانند كه پرچم انسان دوستى و وطن پرستى در دستان صاحبان تفكر نابودى ملتها نمى باشد.
دسته سوم مخاطبين ملت آذربايجان مى باشد.
به راستى در يك قرن گذشته چه بر ممالك محروسه سالهاى ابتدائى قرن و يا ايران پايان قرن گذشت؟
در طول يك قرن گذشته از حملات ناجوانمردانه و همه جانبه به زبان مادريمان كه هزاران سال زبان اصلى حكومت بود تا قتل عام پدرانمان با نام آزادى آذربايجان، از تغيير نام هاى اصلى شهرها در آذربايجان و بستن توافق هايى مانند توافق ١٩٧٤ الجزاير جهت تغيير بافت جمعيتى آذربايجان، از قيام بر عليه ديكتاتورى پهلوى تا ماجراى شريعت مدارى ها، از اعدام فدائيان وطن تا هزاران ماه حبس به فعالين مدنى آذربايجان و هزاران رويداد ديگر را تجربه كرديم.
آرى اين قرن را با كودتا بر عليه حكومت قاجار توسط رضا پهلوى آغاز كرديم، آغازي كه رسما بعد از آغاز پادشاهى رضا پهلوى در سال ١٣٠٤ به دشمنى حكومت با مردم آذربايجان بدل شد، دولت مطلقهٔ رضاشاه، در راستای پروژهٔ ملتسازی به شکل یکسانسازی دست به تغییر اسامی مناطق، شهرها، روستاها، خیابانها و حتی کوهها، درهها و رودخانهها زد؛ و در راستای فارسی سازی سرتاسری میخواست که حاکمیت و قدرت مرکزی در سراسر ایران چنان اعمال شود که هیچ زبانی غیر از فارسی نتواند ادامه حیات داشته باشد. به پیشنهاد محمدعلی فروغی کمیسیون جغرافیا وابسته به فرهنگستان ایران تاسیس شد. وظیفه این کمیسیون تبدیل اسامی اماکن ایرانی به فارسی بود. در ترمینولوژی فرهنگستان تمامی زبانهای ملل کشور به جز فارسی اجنبی شمرده شدند. ریاست این نهاد به عهدهٔ فروغی و وثوق الدوله بود. در یکی از اسناد کمیسیون آمده بود که اگر با این اسامی جغرافیایی کلماتی مانند چای، سو، بولاق و نامهای مشابه آن باشند، این اسامی بیگانه مشخص و به فارسی تغییر داده شوند.
در ۱۲ آذرماه ۱۳۰۹ خ. رضا پهلوى دستور تغییر نام كشور به ایران را به وزارت خارجه و تغییر نام شهرها را به وزارت داخله یا کشور داد. جغرافيايى كه در گذشته نامش ممالک محروسه بود.
بیش از صدها عنوان جغرافیایی ابداع شد. بیشترین تغییر مربوط به مناطق ترك و ترکمن بود مثلا: قره داغ به ارسباران، ارومیه به رضائیه، سلماس به شاپور، قوشاچای به میاندوآب، دیفارقان/توفارقان به آذرشهر، تیکان تپه به تکاب، قره تیکن به آزادشهر، قره سو به بندر شاه، آغ قلعه به پهلوی دژ، بندر ترکمن به بندرشاه و… تغییر یافت. ضمنا، رضاشاه تمام تقسیمات لشکری که اسامی ترکی داستند را دگرگون کرد. مثال: «یوزباشی»-سرکرده صد نفر، «مین باشی» -سرکرده دسته هزار نفری؛ و هزاران تغيير ديگر در جهت نابودى فرهنگ و هويت ملتى كه هزاران سال ريشه در خاك داشتند.
سیاستِ یکسان سازی و همانندسازی رضا پهلوى در حوزهٔ زبان، نگاهِ خاصِ خود را داشت. بیشترین حساسیت را نسبت به ترکها و عربها اعمال میشد. زبانها به دو گروه رسمی و غیر رسمی تقسیم شدند. رسمی فارسی بود و غیررسمی در معنای ممنوع و محکوم، شامل زبانهای دیگر اتنیکهای غیر فارس میشد. در فروردین ۱۳۰۰ انجمن «ایران جوان» – به رهبری محمود افشار یزدی- به وجود آمد که نتیجه عملکردش تشویق به نابودی زبانهای اتنیکهای غیرفارس ایرانی بود.
این سیاست پیشتر از آنکه رضاخان رضاشاه شود نیز دیده میشود. او در ۱۳۰۳ برای گسترش زبان فارسی در آذربایجان خطاب به وزارت معارف و اوقاف نوشت: «تغییر معلمان آذربایجان و اعزام معلمین فارسی زبان به جای آنها برای انجام مقصود، کمال اهمیت را دارد و همچنین تعیین چند نفر معلم برای تربیت و تعلیم اطفال که از بدو امر به زبان فارسی آشنا و آموخته شوند از ضروریات است. لذا چنانچه سابقا هم تقاضا شده مقتضی است قدغن فرمایید در اعزام معلم تصمیمات سریعتری اتخاذ و مخصوصا توجه عاجلی نسبت به معلمین و معارف آذربایجان مبذول دارند که بدیوسیله به توسعه و بسط آن موفقیت حاصل و زبان فارسی در آن حدود اجبارا تعلیم و ترویج گردد. در خاتمه لزوما به استحضار خاطر شریف میرساند چون این موضوع فوق العاده مهم است قدغن فرمایٔید تصویب و تدوین بودجه سنه آتیه نبوده تا بلکه محمل دیگری را برای اجرای این منظور تخصیص و سریعا اقدام نمایید». البته این کار با مقاومت مردم، نتیجه معکوس داد. مأموران دولتی و معلمان فارسی زبان ناچار شدند زبان ترکی یاد بگیرند تا شغل خود را حفظ کنند.
سياستهاى فشار فرهنگى و اقتصادى به قدرى با قدرت ادامه يافت كه خسرو آراسته در ۱۳۲۰ مى نويسد: «کسانی که بیست سال پیش آذربایجان را دیده اند، اگر زحمت مسافرت چند روزهای قبول نمایند، عرایض نگارنده را تصدیق خواهند فرمود. آذربایجان قبل از دوره اخیر چشم و چراغ ایران بود ولی اکنون جز خرابه دورافتادهای بیش نیست. با اینکه سنگینی بیشتر مالیاتها به دوش ما تحمیل میشد کمتر به آبادی شهرها و راحتی توده آذربایجان توجه میگردید. انحصار تجارت، آذربایجان را بیش از سایر نقاط ایران لطمه و صدمه زد». در تابستان ۱۳۱۹ غله آذربایجان که خرواری (۳۰۰ کیلو) ۳۵۰ تا ۴۰۰ ریال میارزید، با دستور مستوفی از قرار خرواری ۱۴۰ ریال خریداری و تماما به مرکز منتقل شد.
قطعا اين تبعيض ها و فشارهاى اقتصادى چاره اى جز كوچ و مهاجرت جمعيت قابل توجهى از مردم آذربايجان به مركز نداشت.
به دهه دوم قرن ميرسيم كاسه صبر مردم از قحطى هاى مربوط به سالهاى ١٣٢٠ الى ١٣٢٢، تبعيض و تحقير هويتشان توسط حاكميت لبريز شده و تصميم به استقلال و تعيين سرنوشت سرزمينشان به دستان خود گرفتند.
يكسال تغييرات اجتماعى، اقتصادى و … باعث رضايت عموم از وضع حال شد، اما آذر ١٣٢٥، تامين امنيت انتخابات توسط پهلوى دوم كه چند سالى بود با كودتا جا پاى پدر گذاشته بود، آرى آنها امنيت را با كشتار دهها هزار غير نظامى و برپايى جشن كتاب سوزان در آذربايجان برپا كردند، وقتى به اواسط دهه ٥٠ مى رسيم مى بينيم كه پهلوى دوم در ادامه سياستهاى نابودى هويت ملل غير فارس تحت عنوان معاهده ١٩٧٤ الجزاير بيش از صد هزار كرد مهاجر را در آذربايجان غربى اسكان مى دهد، البته اين سياستها در دهه هاى بعد از جمله در سالهاى ٦٦، ٧٠، ٧٥، ٨١ با اسكان بيش از ١/٥ ميليون كرد مهاجر در شهرهاى آذربايجان از جمله آذربايجان غربي، كرمانشاه و كردستان تكميل شد.
زمانى كه نگاهى به اواخر دهه هفتم قرن مى اندازيم، مردمى را مى بينيم كه ديگر نمى خواهند فريب وعده هاى دروغين دولت وقت مبنى بر ايجاد برابرى بين ملل ساكن در جغرافياى ايران بخورند، بيدارى ملى چندين برابر در بين نسل جديد و تحصيل كرده افزايش مى يابد كه در نتيجه گردهمايى هاى اواخر دهه هفتاد و اوائل دهه هشتاد به بعد را در مكانهايى مانند قلعه بابك مشاهده مى كنيم.
بيدارى ملى و گرايش به سمت هويت ملى صرفا متخص به شهرهاى بزرگ نمى شود در آن سالها و بلكه در شهرهايى مانند تهران و كرج (از جمله گردهمايى دانشجويان ترك دانشگاههاى ايران در تهران با اجراى دسته جمعى مارش ملى آذربايجان) با قدرت پيش مى رود، كه نتيجه اين بيدارى ها را در بعد از ماجرای کاریکاتور روزنامه ایران در سال ۱۳۸۵ و اعتراضات خرداد ماه آن سال که با سرکوب و دستگیری های گسترده فرو نشست و تظاهرات خیابانی با محوریت حقوق زبانی در روز جهانی زبان مادری در ماه اسفند و به هنگام بازگشایی مدارس، همچنین گردهمائیهای اعتراضی مربوط به خشک شدن دریاچه ارومیه مشاهده مى نماييم.
و اما با نگاهى به حوادث يك دهه آخر قرن حوادث تلخ و شيرين بسيارى از جلوى چشمانمان عبور مى كند، كه يكى از آن حوادث تلخ زلزله سال ١٣٩١ قره داغ كه خسارتهاى جانى و مالى بسيارى بر آذربايجان تحميل نمود اشاره كرد، به طورى كه بنابر آمار سازمان جمعيت هلال احمر بيش از ١٦ هزار مراسم ترحيم براى درگذشتان اين زمين لرزه برگزار شده است و خسارتى بيش از يك ميليارد دلار بر آذربايجان تحميل نمود.
البته در سالهاى پايانى قرن پيروزى برادرانمان در شمال آراز و آزادسازى سرزمينهاى اشغالى قره باغ از طرفى باعث نمايان شدن نزديكى قلبى مردم دوسوى آراز به يكديگر و سويى ديگر ايجاد انگيزه و اميد در ميان مردم جنوب آراز براى رهايى از استعمار يك قرن گذشته شد.
خلاصه كلام قرن را با شروع سياست نابودى ملت آذربايجان شروع كرديم، با يكسال استقال به همراه پيشه ورى ها ادامه داديم، پدرانمان گوشه اى از جنايتهاى پهلوى را با سرنگونى حكومتشان از آنها گرفتند، در نهايت نيز با مرحوم پروفسور زهتابى ها، مرحوم حسن دميرچى ها و در حال حاضر با عباس لسانى ها و … هويت طلبي و ملى گرايى در آذربايجان جان تازه اى به خود گرفت.
اين نوشته تقديم به تمامى ملت آذربايجان فارغ از هرگونه تفكر و گرايش سياسى و تقديم به همه قهرمانانى كه با تحمل سختى دورى از وطن و يا هزاران ماه زندان و تبعيد از درخت وطن محافظت نمودند.