
در ایتالیا و آلمانِ سالهای تاریک قرن بیستم، شکل خاصی از حکومت سر برآورد که پایههای عقلانیت را فرو ریخت و به نام «ملت» و «وطن»، آزادی را قربانی کرد. فاشیسم، فقط یک رژیم سیاسی نبود؛ یک ایدئولوژی تمامعیار بود که میخواست نه فقط رفتار، بلکه افکار مردم را نیز در مشت خود بگیرد. دولت، دیگر نهاد خدمتگزار نبود، بلکه بهعنوان تجلی ارادهی ملت مقدس شمرده میشد، و این یعنی حذف فردیت، خاموشکردن صداهای مخالف، و تقدیس بیچونوچرای رهبر.
اما توتالیتاریسم، یک گام فراتر رفت؛ سیستمی که نهفقط میخواست اطاعت شود، بلکه میخواست پرستیده شود. در اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی دوران استالین، چیزی فراتر از سرکوب سیاسی رخ داد: بازآفرینی انسانِ نو بر اساس ارادهی حزب. آموزش، رسانه، اقتصاد، هنر، دین و حتی روابط خانوادگی، همه باید در خدمت ایدئولوژی باشند. در کره شمالی امروز، این مدل به شکلی خالصتر باقی مانده است: جایی که نه فقط نقد رهبر ممنوع است، بلکه شهروندان موظفاند عشق و وفاداری خود را به او ابراز کنند. ترس، ابزار حکومت است و بقا، تنها توجیه وفاداری. در چنین نظمی، رهبر به حقیقت بدل میشود؛ حقیقتی که نیازی به اثبات ندارد، بلکه باید پرستیده شود.
دموکراسی؛ میان رؤیا و واقعیت
واژهی دموکراسی در جهان امروز بهوفور شنیده میشود، اما عمق و معنای آن گاه در لابهلای شعارها گم میشود. دموکراسی یعنی مردم، یعنی مشارکت همگانی در تعیین سرنوشت، یعنی گردش آزاد اطلاعات و شفافیت. اما آیا همیشه چنین است؟ فساد، نفوذ پول در سیاست، پوپولیسم، و قطبیشدن جوامع، سایههایی هستند که گاه چهرهی دموکراسی را مخدوش میکنند. و با اینهمه، همین ظرفیت اصلاحپذیری است که دموکراسی را زنده نگه میدارد. این نظام، اگرچه کامل نیست، اما تنها چارچوبی است که در آن آزادی، امنیت و عدالت میتوانند همزیستی داشته باشند.
جهان امروز؛ اقتصادهای ترکیبی و قدرتهای چندگانه
جهان دیگر تقسیمبندی سادهی سوسیالیستی یا سرمایهداری را برنمیتابد. اغلب کشورها امروز با الگوهای ترکیبی حرکت میکنند؛ تلاشی برای بهرهگیری از مزایای بازار آزاد در کنار مداخلهی دولت برای تعدیل نابرابری و حفظ منافع عمومی. این پاسخ به دنیایی است که با بحرانهای زیستمحیطی، جنگهای نیابتی، مهاجرتهای گسترده و شکافهای تکنولوژیک دستوپنجه نرم میکند.
سخن آخر؛ دانستن برای زیستن
شناخت این مفاهیم صرفاً دغدغهی اهل سیاست یا دانشگاه نیست. در دنیایی که اخبار جعلی و رسانههای جهتدار میتوانند افکار عمومی را شکل دهند، دانستن، یک ضرورت است. وقتی از لیبرالیسم (اعتقاد به آزادیهای فردی و بازار آزاد)، سوسیالیسم (نیاز به عدالت اجتماعی و توزیع منابع بهصورت عادلانه)، سوسیال دموکراسی (تلفیقی از اقتصاد بازار با مداخلهی دولت در جهت تأمین خدمات عمومی، حمایت از اقشار ضعیف، و تضمین حقوق بنیادین انسانی)، دموکراسی (حاکمیت مردم بر اساس مشارکت فعال و حقوق مساوی) یا توتالیتاریسم (حکومتی که در آن دولت تمامی جوانب زندگی را کنترل میکند) حرف میزنیم، از تئوریهای دور از ذهن صحبت نمیکنیم؛ از واقعیاتی میگوییم که بر زندگی ما سایه انداختهاند.
فهم دقیق این واژگان، قدرت میآفریند. قدرت برای تشخیص، برای اعتراض، و برای ساختن. این دانایی، سنگبنای دفاع از آزادی، کرامت انسانی، و آیندهای است که در آن، انسان آزادانه بیندیشد و آزادانه زندگی کند.
اما پرسش این است: آیا ما آمادهایم از این قدرت، بهره ببریم؟