مقالات

تروریسم چیست؟

در گفتمان سیاسی معاصر، این واژه اغلب به عنوانیک اصطلاح جدلی به کار می رود که بار عاطفی قوی آن معنای توصیفی تا حدی مبهم آن را مسدود می کند. همه اینها مانع بحث منطقی پایدار درباره ماهیت و جایگاه اخلاقی تروریسم و بهترین راه های مقابله با آن می شود.

  1. مسئله مفهومی

تاریخ تروریسم احتمالاً همزمان با تاریخ خشونت سیاسی است. با این حال، اصطلاح “تروریسم” نسبتاً جدید است: از اواخر قرن 18 استفاده می شود. استفاده از آن بارها و بارها از برخی جنبه های مهم تغییر کرده است. علاوه بر این، در گفتمان سیاسی معاصر، این واژه اغلب به عنوانیک اصطلاح جدلی به کار می رود که بار عاطفی قوی آن معنای توصیفی تا حدی مبهم آن را مسدود می کند. همه اینها مانع بحث منطقی پایدار درباره ماهیت و جایگاه اخلاقی تروریسم و بهترین راه های مقابله با آن می شود.

 

1.1 “تروریسم” از انقلاب فرانسه تا اوایل قرن 21

1.1.1 سلطنت وحشت

هنگامی که برای اولین بار وارد گفتمان عمومی در غرب شد، کلمه “تروریسم” به معنای حکومت وحشتی بود که ژاکوبن ها در فرانسه از پاییز 1793 تا تابستان 1794 تحمیل کردند. هدف نهایی آن تغییر شکل دادن به جامعه و طبیعت انسانی بود. این امر با نابودی رژیم کهنه، سرکوب همه دشمنان حکومت انقلابی، و تلقین و اعمال فضیلت مدنی محقق می شد. نقش محوری در دستیابی به این اهداف به دادگاه‌های انقلابی اعطا شد که دارای اختیارات گسترده‌ای بودند، قوانین داخلی بسیار کمی محدود می‌کردند و وظیفه خود را اجرای سیاست‌های انقلابی می‌دانستند تا اجرای عدالت قانونی از نوع متعارف‌تر. آنها به دنبال «دشمنان مردم»، بالفعل یا بالقوه، اثبات شده یا مشکوک رفتند. قانونی که آنها بر اساس آن عمل می کردند، «دشمنان مردم را به قدری مبهم برمی شمرد که هیچ کس را حذف نمی کند» (کارتر 1989: 142). مجازات استاندارد مرگ بود. محاکمه‌ها و اعدام‌ها برای ایجاد رعب و وحشت در دل همه کسانی که فاقد فضیلت مدنی بودند، انجام شد. ژاکوبن ها معتقد بودند که این وسیله ضروری برای تحکیم رژیم جدید است. این ضرورت هم منطق حاکمیت وحشت و هم توجیه اخلاقی آن را فراهم می کرد. همانطور که روبسپیر بیان کرد، ترور فقط “نشان دادن فضیلت” بود. بدون آن، فضیلت ناتوان باقی می ماند. بر این اساس، ژاکوبن‌ها این واژه را کاملاً بی‌احترام و بدون هیچ گونه بار معنایی منفی در مورد اعمال و سیاست‌های خود به کار بردند.

2 تبلیغ با عمل

با این حال، اصطلاح “تروریسم” و همزادهای آن به زودی مفاهیم منفی بسیار قوی پیدا کردند. منتقدان افراط و تفریط در انقلاب فرانسه از همان ابتدا سلطنت آن را با وحشت تماشا کرده بودند. تروریسم با سوء استفاده شدید از قدرت همراه شد و با مفهوم استبداد به عنوان حکومت مبتنی بر ترس، موضوعی تکرارشونده در فلسفه سیاسی مرتبط شد.

 

در نیمه دوم قرن نوزدهم، تغییری در معنای توصیفی و ارزشی این واژه به وجود آمد. برخی از سازمان‌های آنارشیستی و انقلابی دیگر و متعاقباً برخی از گروه‌های ملی‌گرا که از روش‌های دیگر مبارزه سیاسی سرخورده شده بودند، دست به خشونت سیاسی زدند. آنها به این نتیجه رسیده بودند که حرف کافی نیست و آنچه خواسته می شود کردار است: اعمال افراطی و نمایشی که به قلب نظم ناعادلانه و ظالمانه اجتماعی و سیاسی ضربه می زند، باعث ایجاد ترس و ناامیدی در بین حامیان آن می شود، آن را نشان می دهد. آسیب پذیری در برابر ستمدیدگان و در نهایت تحمیل تغییرات سیاسی و اجتماعی. این “تبلیغ از طریق عمل” بود، و این عمل در بیشتر موارد ترور اعضای خانواده سلطنتییا مقامات عالی رتبه دولتی بود. برخلاف حکومت ترور ژاکوبن‌ها، که به شیوه‌ای عملاً بی‌تفاوت عمل می‌کرد، این نوع تروریسم – همانطور که طرفداران و منتقدان آن را نامیدند – عمدتاً به شیوه‌ای بسیار تبعیض آمیز به کار گرفته می‌شد. این امر به ویژه در مورد سازمان های انقلابی روسیه مانند اراده مردم یا حزب انقلابی سوسیالیست (SR) صادق بود: آنها معتقد بودند که ترور یک مقام دولتی تنها در صورتی توجیه اخلاقی دارد که همدستی وی در رژیم ستمگر به اندازه کافی قابل توجه باشد که او مستحق مرگ باشد. و این ترور سهم مهمی در مبارزه خواهد داشت. خشونت آن‌ها از سایر افراد، بدون دخالت یا ناکافی درگیر بود. برخی از نمونه‌های «تبلیغ با عمل» که توسط آنارشیست‌های فرانسوی و اسپانیایی در دهه‌های 1880 و 1890 انجام شد، کشتار بی‌رویه شهروندان عادی بود. اما اینیک استثنا بود، نه یک قاعده. مرتکبین و برخی از کسانی که با آرمان خود همدل بودند، ادعا کردند که با این وجود، آن اعمال از نظر اخلاقی مشروع هستند، چه به عنوان تلافی (با این فرض که هیچیک از اعضای طبقه حاکم بی گناه نبوده) یا به عنوان وسیله ای لازم برای سرنگونی نظم ناعادلانه. بر این اساس، در اصطلاح آنها نیز، اصطلاح «تروریسم» به معنای هیچ انتقادی نیست. هنگامی که توسط دیگران استفاده شد، محکومیت شدید این عمل را به همراه داشت

1.1.3 دولت به عنوان تروریست

تروریسم به کار گرفته شده توسط هر دو طرف در انقلاب روسیه و جنگ داخلی از جنبه های مهمی بازگشتی به تروریسم ژاکوبن ها بود. حکومتی که در روسیه توسط بلشویک های پیروز ایجاد شد، حکومتی تمامیت خواه بود. حکومت نازی ها در آلمان نیز چنین بود. هر دو به دنبال تحمیل کنترل کامل سیاسی بر جامعه بودند. چنین هدف رادیکالی را فقط می‌توان با روشی مشابه رادیکال دنبال کرد: تروریسمی که توسط پلیس سیاسی بسیار قدرتمند علیه جمعیتی اتمیزه شده و بی‌دفاع هدایت می‌شود. موفقیت آن عمدتاً به دلیل ویژگی خودسرانه آن – به دلیل غیرقابل پیش بینی بودن انتخاب قربانیان بود. در هر دو کشور، رژیم ابتدا همه مخالفان را سرکوب کرد. وقتی دیگر هیچ مخالفتی برای صحبت نداشت، پلیس سیاسی به تعقیب «مخالفان بالقوه» و «مخالفان عینی» پرداخت. در اتحاد جماهیر شوروی، در نهایت بر روی قربانیانی که به طور تصادفی انتخاب شده بودند، آزاد شد. تروریسم توتالیتر افراطی ترین و پایدارترین نوع تروریسم دولتی است. همانطور که هانا آرنت بیان کرد، «ترور جوهره سلطه توتالیتر است» و اردوگاه کار اجباری «نهاد مرکزی واقعی قدرت سازمانی توتالیتر» است (آرنت 1958: 464، 438). در حالی که دانشجویان توتالیتاریسم از تروریسم به عنوان روش حکومتی آن صحبت می کردند، نمایندگان رژیم های توتالیتر که به معنای تحقیرآمیز کلمه حساس بودند، این عمل را به عنوان دفاع از دولت در برابر دشمنان داخلی به تصویر کشیدند.

 

با این حال، تروریسم دولتی متعلق به رژیم های توتالیتر نیست. برخی از کشورهای غیر توتالیتر به تروریسم علیه غیرنظامیان دشمن به عنوان روشی برای جنگ متوسل شده اند، به ویژه زمانی که نیروهایRAF و USAAF شهرهای آلمان و ژاپن را در جنگ جهانی دوم بمباران کردند (نگاه کنید به Lackey 2004). کسانی که این کمپین ها را طراحی و نظارت کردند، هرگز به طور علنی آنها را به عنوان “بمب گذاری تروریستی” توصیف نکردند، اما اغلب در ارتباطات داخلی از آنها یاد می کردند.

1.1.4 تروریست ها و مبارزان آزادی

پس از اوج تروریسم توتالیتر در دهه های 1930 و 1940، تروریسم دولتی داخلی همچنان توسط دیکتاتوری های نظامی در بسیاری از نقاط جهان اعمال می شد، البته به شیوه ای کمتر پایدار و فراگیر. اما نوع تروریسمی که در نیمه دوم قرن بیستم و در اوایل قرن بیست و یکم مطرح شد، تروریسمی است که توسط سازمان های شورشی به کار گرفته شد. بسیاری از جنبش ها برای رهایی ملی از سلطه استعمار به آن متوسل شدند، چه به عنوان روش اصلی مبارزه و چه به عنوان یک تاکتیک تکمیل کننده جنگ چریکی. برخی از جنبش‌های جدایی‌طلب نیز چنین کردند. برخی از سازمان‌هایی که توسط ایدئولوژی‌های افراطی هدایت می‌شوند، به‌ویژه در سمت چپ، تروریسم را به عنوان راهی برای نابودی آنچه که آنها یک نظام اقتصادی، اجتماعی و سیاسی ناعادلانه، ظالمانه می‌دانستند، در نظر گرفتند. این نوع تروریسم، به طور کلی، در انتخاب هدف خود بی‌تفاوت است: به مردان و زنانی با هر دیدگاه سیاسی (یا غیرسیاسی)، طبقه اجتماعی و طبقه‌بندی زندگی حمله می‌کند. پیر و جوان، بزرگسال و کودک. در ساختمان‌های اداری، بازارها، کافه‌ها، سینماها، مکان‌های عبادت مذهبی، اتوبوس‌ها یا هواپیماهایا سایر مکان‌های عمومی آسیب‌پذیر به سمت مردم شلیک می‌کند،یا آنها را با کار گذاشتن بمب منفجر می‌کند. همچنین با ربودن هواپیماها و راه های دیگر مردم را گروگان می گیرد.

 

از آنجایی که “تروریسم” تا به حال معنای تحقیرآمیز بسیار قوی پیدا کرده است، هیچ کس این کلمه را در مورد اقدامات خود یا اقدامات و کمپین های کسانی که با آنها همدردی می کنند به کار نمی برد. شورشیانی که تروریسم را تمرین می کنند، اقدامات خود را به عنوان مبارزه برای آزادی به تصویر می کشند و به دنبال آن هستند که به جای تروریستیا جنایتکار به عنوان سرباز در نظر گرفته شوند و با آنها رفتار شود. آنها غالباً دشمن خود – دولت بیگانهیا سازمان های سیستم اجتماعی، سیاسی و اقتصادی – را به عنوان “تروریست های واقعی” به تصویر می کشند. برای آنها، آزمایش تروریسم این نیست که چه کاری انجام می شود، بلکه هدف نهایی از انجام آن چیست. اگر هدف نهایی رهایییا عدالت باشد، خشونتی که برای دستیابی به آن به کار می‌رود، تروریسم نیست، در حالی که خشونتی که با هدف حفظ ظلم یا بی‌عدالتی انجام می‌شود،یا برخی از «خشونت ساختاری» مظهر آن است. از سوی دیگر، دولت ها تمایل دارند تمام خشونت های شورشیان را با قلم موی «تروریسم» رنگ آمیزی کنند. سخنگویان دولت و رسانه‌های طرفدار دولت معمولاً تصور می‌کنند که تروریسم طبق تعریف، کاری است که توسط عوامل غیردولتی انجام می‌شود، و هیچ‌گاهیک دولت نمی‌تواند در تروریسم مقصر باشد (اگرچه می‌تواند از سازمان‌های تروریستی حمایت کند). برای آنها آزمایش تروریسم این نیست که چه کاری انجام می شود، بلکه این است که چه کسی آن را انجام می دهد. هنگامی که یک سازمان دولتی از خشونت استفاده می کند،اینیک اقدام جنگی،یا تلافی جویانه،یا دفاع از امنیت دولت و شهروندان آن است. وقتییک گروه شورشی همین کار را می کند، تروریسم است. تحت این شرایط، تروریستیک فرد در واقع مبارز آزادی فرد دیگر است و بحث عمومی در مورد تروریسم عمدتاً با اهداف متقابل و با تأثیرکمی انجام می شود. تلاش‌های سازمان ملل برای ارائه تعریفی از «تروریسم» که می‌توانست توسط همه دولت‌ها بپذیرد و تا کنون در حقوق بین‌الملل گنجانده شده باشد، با همین نوع نسبی‌گرایی ناکام مانده است. کشورهای اسلامی هیچ تعریفی را نمی‌پذیرند که اجازه دهد جنبش‌های آزادی‌بخش ملی در خاورمیانه و کشمیر به عنوان تروریست معرفی شوند، در حالی که کشورهای غربی هیچ تعریفی را نمی‌پذیرند که به سازمان‌های دولتی اجازه می‌دهد در تروریسم مجرم باشند.

 

1.2 دو ویژگی اصلی تروریسم و ​​دو نوع تعریف

1.2.1 خشونت و ترور

معنای ارزشی «تروریسم» بیش از یک بار تغییر کرده است. بنابراین معنای توصیفی خود را دارد، اما به میزان کمتر. معنای دیگری که این کلمه ممکن است داشته باشد، استفاده معمولی آن در طول بیش از دو قرن معمولاً دو چیز را نشان می دهد: خشونت و ارعاب (ایجاد ترس یا وحشت بزرگ، ایجاد رعب و وحشت). رویکرد غالب به مسئله مفهومی در ادبیات فلسفی نشان دهنده این موضوع است. تروریسم معمولاً به عنوان نوعی خشونت درک می شود. این خشونت کور یا سادیستی نیست، بلکه بیشتر با هدف ارعاب و اهداف سیاسی، اجتماعییا مذهبی بیشتریا به طور گسترده تر، اجبار است.

 

«تروریسم» (سیاسی) توسط Per Bauhn در اولین مطالعه کتاب فلسفی به زبان انگلیسی اینگونه است:

 

انجام اعمال خشونت آمیز، علیهیکیا چند نفر، به منظور ارعاب یکیا چند نفر و در نتیجه تحقق یکیا چند مورد از اهداف سیاسی عامل، توسط عامل انجام می شود (Bauhn 1989: 28).

مثال خوب دیگری از تعریف جریان اصلی در C.A.J ارائه شده است. مقاله کودی در مورد تروریسم در دایره المعارف اخلاق:

 

تاکتیک هدف قرار دادن عمدی غیر جنگجویان [یا اموال غیر جنگنده، زمانی که به طور قابل توجهی به زندگی و امنیت مربوط می شود] با خشونت کشنده یا شدید … به معنای ایجاد نتایج سیاسی از طریق ایجاد ترس بود (Coady 2001: 1697).

مثال دیگر تعریف ارائه شده توسط ایگور پریموراتز است:

 

استفاده عمدی از خشونت، یا تهدید به استفاده از آن، علیه افراد بی گناه، با هدف ترساندن برخی از افراد دیگر به اقدامی که در غیر این صورت انجام نمی دادند (پریموراتز 2013: 24).

این تعاریف هم این سؤال را که بازیگر کیست و هم این سؤال که اهداف نهایی آنها چیست را کنار گذاشته و بر آنچه انجام می شود و هدف نزدیک از انجام آن تمرکز می کند. آنها تروریسم را به عنوان روشی برای عمل معرفی می کنند که می تواند توسط عوامل مختلف اتخاذ شود و در خدمت اهداف نهایی مختلف (بیشتر، اما شاید نه همه آنها، سیاسی) باشد. این می تواند توسط دولت ها یا توسط عوامل غیردولتی به کار گرفته شود و ممکن است آزادی ملییا ظلم، اهداف انقلابییا محافظه کارانه را ترویج کند (و احتمالاً برخی از اهداف غیرسیاسی را نیز دنبال کند). می توان تروریست و مبارز آزادی بود. تروریسم در انحصار دشمنان آزادی نیست. فرد می تواند مناصب عالی دولتییا نظامی داشته باشد و عملیات تروریستی را طراحییا اجرا کند. تروریسم در اختیار شورشیان نیست. از این طریق می توان بر بسیاری از نسبیت گرایی در مورد اینکه چه کسی تروریست است و چه کسی تروریست نیست که بحث های عمومی معاصر را درگیر کرده است (به 1.1.4 بالا مراجعه کنید) غلبه کرد.

 

فراتر از این که خشونت و ارعاب هسته اصلی تروریسم را تشکیل می دهند، تعاریف ذکر شده در بالا از چندین جنبه متفاوت است. آیا فقط خشونت واقعی به حساب می آیدیا تهدید به خشونت نیز واجد شرایط است؟ آیا خشونت تروریستی باید علیه جان و بدن باشد، یا خشونت علیه (برخی) دارایی نیز به حساب می آید؟ آیا تروریسم همیشه به دنبال دستیابی به یک هدف سیاسی است یا ممکن است تروریسم غیرسیاسی (مثلاً جنایی) وجود داشته باشد؟ همه این نکات جزئی هستند. همچنینیک تفاوت عمده وجود دارد: در حالی که کودی و پریموراتز تروریسم را به ترتیب خشونت علیهغیر جنگجویانیا افراد بی گناه تعریف می کنند، تعریف باون چنین محدودیتی را شامل نمی شود. تعاریف نوع اول را می توان “محدود” نامید، و تعاریف دومی را “عریض” طبقه بندی کرد. ادبیات فلسفی در مورد تروریسم در هر دو نوع نمونه فراوان است.

 

1.2.2 تعاریف گسترده و محدود

آیا بایدیک تعریف گسترده یا محدود اتخاذ کنیم؟یک تعریف گسترده، کل تاریخ «تروریسم» را از ژاکوبن‌ها تا امروز در بر می‌گیرد و بیشتر با استفاده معمولی کنونی مطابقت دارد. یک تعریف محدود با محدود کردن خشونت تروریستی به مواردی که علیه غیر جنگجویانیا افراد بی گناه انجام می شود، از استفاده معمولی فاصله می گیرد. بنابراین، اکثر «تبلیغات با عمل» و خشونت سیاسی قرن نوزدهم که توسط انقلابیون روسی انجام می شود، که خود و مردم آن را تروریست می نامند، کنار گذاشته می شود.

 

به این دلایل، مورخان تروریسم معمولاً با تعریف گسترده ای کار می کنند و دانشمندان علوم اجتماعی بیشتر اوقات این کار را انجام می دهند. اما فلاسفه ممکن است تعریف محدودی را ترجیح دهند. آنها بر جایگاه اخلاقی تروریسم تمرکز می کنند و به تعریفی نیاز دارند که به ویژه در گفتمان اخلاقی مفید باشد. از نظر اخلاقی، مطمئناً بین گذاشتن بمب در یک ساختمان دولتی و کشتن تعدادی از مقامات عالی رتبه (آنچه که شخص می‌پندارد) یک دولت ظالم و ظالم، و برای برخی،یک دنیا تفاوت وجود دارد. یک مغازه چای فروشی و کشتن مجموعه ای تصادفی از شهروندان عادی، از جمله کودکان. در حالی که هر دو اقدام مسائل اخلاقی جدی را مطرح می‌کنند، این موضوعات یکسان نیستند، و اجرای آن‌ها با هم تحت عنوان «تروریسم» احتمالاً به جای کمک به ارزیابی اخلاقی قابل تشخیص، مانع خواهد شد.

 

تعاریف محدود تجدیدنظری هستند، اما (برخلاف آنهایی که در بخش بعدی بحث شد) به طور غیرقابل قبولی چنین نیست. آن‌ها بر ویژگی‌های تروریسم تمرکز می‌کنند که باعث می‌شود اکثر ما به این عمل با انزجار عمیق اخلاقی نگاه کنیم: (1) خشونت (2) علیه غیر جنگجویان (یا در عوض، علیه افراد بی‌گناه) به خاطر (iii) ارعاب. و در برخی از تعاریف (IV) اجبار). در برجسته کردن (ii)، آنها موضوع تروریسم را به اخلاق جنگ و یکی از اصول اساسی تئوری جنگ عادلانه، یعنی مصونیت غیر رزمی، مرتبط می‌کنند. آنها به تمایز تروریسم از اقدامات جنگی و ترورهای سیاسی کمک می کنند که افراد غیر رزمییا شهروندان عادی را هدف قرار نمی دهند. مهم نیست که قربانیان تروریسم به عنوان “غیر جنگنده” یا “مردم بی گناه” توصیف شوند، زیرا هر اصطلاح به معنای فنی استفاده می شود و هر دو به کسانی اطلاق می شود که مصونیت خود را در برابر کشندهیا موارد دیگر از دست نداده اند. خشونت شدید با دخالت مستقیم در (آنچه تروریست ها می دانند) بی عدالتییا ظلم غیرقابل تحمل یا به شدت مسئول آن است. در جنگ، این افراد غیرنظامی بی گناه هستند. در یک درگیری خشونت آمیز که کمتر از جنگ است، اینها شهروندان عادی هستند.

صحبت از دخالت افراد و گروه ها در بی عدالتییا ظلم این سوال را مطرح می کند: آیا بی عدالتییا ظلم و در نتیجه جایگاه دست اندرکاران در آن با معیارهای عینی تعیین می شود یا از دیدگاه کسانی که توسل به خشونت؟ کودی گزینه قبلی را انتخاب می کند. او به تروریسم از دیدگاه تئوری جنگ عادلانه و اصل مصونیت غیر رزمی آن می پردازد. «مبارزان» یک اصطلاح فنی است که عوامل تجاوزگر یا به طور کلی تر، «خطاکاران خطرناک» یا «عوامل آسیب‌رسان» را مشخص می‌کند. آنها اهداف قانونی خشونت بالقوه کشنده هستند. بقیه غیرنظامیان هستند و از مصونیت در برابر چنین خشونتی برخوردارند (Coady 2004). این رویکرد ممکن است در جنگ سخت نباشد، جایی که اشتباه یا آسیب مورد بحث یا تجاوز است که باید دفع شود، یا نقض سیستماتیک و گسترده حقوق بشر که زمینه را برای مداخله بشردوستانه فراهم می کند. مسائل مربوط به بی عدالتییا ظلم که در یک درگیری داخلی که کمتر از جنگ است، به وجود می آید، با این حال، به شدت مورد مناقشه است: چیزی که برخی آن را یک نظم سیاسی و اجتماعی ناقص، اما اساساً اخلاقاً مشروع می دانند، دیگران ممکن است آن را مظهر بی عدالتی و ظلم بدانند. که در صورت لزوم با خشونت باید سرنگون شود. در چنین شرایطی، هنگامی که یک مقام سیاسی با مقام بالا توسط شورشیان کشته می شود، ممکن است توسط بسیاری به عنوان یک اقدام تروریستی توصیف شود (و محکوم شود)، در حالی که شورشیان و کسانی که با مبارزات آنها همدل هستند ممکن است این توصیف را رد کرده و به تصویر بکشند (و توجیه کنند). قتل به عنوان یک ترور سیاسی

 

برای اجتناب از این نوع نسبی گرایی، پریموراتز دیدگاهی را مطرح می کند که از یک جنبه مهم، موضع تروریست را در نظر می گیرد. قربانیان مستقیم تروریسم بی گناه هستند، به این معنا که با هر درک معتبری از مسئولیت و مسئولیت، در قبال بی عدالتییا ظلمی که تروریست ها با آن مبارزه می کنند، مسئولیتی ندارند – اصلاً مسئولیتی ندارند، یا حداقل به اندازه ای که آنها را مسئول می کند، مسئول نیستند. به همین دلیل ممکن است کشته یا معلول شود. بی عدالتییا ظلم مورد بحث نباید واقعی باشد. ممکن است صرفاً (از سوی تروریست ها) ادعا شود. تا آنجا که به نوع مصونیت و بی گناهی مربوط به تعریف تروریسم مربوط می شود، مسئولیت صرفاً یک بی عدالتییا ظلم بزرگ برای از دست دادن مصونیت خود در برابر خشونت کافی است. بر اساس نسخه سنتی نظریه جنگ عادلانه، فرد مصونیت خود را در برابر اعمال جنگی تنها با جنگیدن در یک جنگ ناعادلانه از دست نمی دهد، بلکه با جنگیدن در هر جنگی. به همین ترتیب، شخص مصونیت خود را در برابر خشونت سیاسی تنها با تصدی پست یا اجرای سیاست هاییک دولت به شدت ناعادلانه از دست نمی دهد، بلکه با تصدی پست در یا اجرای سیاست های هر دولتی: همانطور که پادشاه اومبرتو اول ایتالیا پس از جان سالم به در بردن از یک سوء قصد، گفت: ریسک همراه با کار است اعضای این دو طبقه بی گناه در نظر گرفته نمی شوند و از نظر اخلاقی در برابر خشونت توسط کسانی که به آنها حمله می کنند محافظت می شوند. دومی اعمال خود را به ترتیب اعمال جنگییا ترور سیاسی می دانند. اگر تروریست‌ها دیدگاه معتبری از مسئولیت و مسئولیت داشته باشند، آنگاه وقتی به شهروندان عادی حمله می‌کنند، به افراد بی‌گناه از دیدگاه خودشان حمله می‌کنند،یعنی بی‌گناه، حتی اگر ارزیابی‌شان را از سیاست‌های مورد بحث به تروریست‌ها بدهیم. (این بدان معنا نیست که کسانی که حکومتی را به شدت ناعادلانه می دانند دارای مجوز اخلاقی برای کشتن مقامات آن کشور هستند، اما فقط به این معنی است که اگر این کار را انجام دهند، تروریسم نیست، بلکه ترور سیاسی خواهد بود. ما همچنان می توانیم اقدامات آنها را محکوم کنیم. اگر قضاوت آنها را درباره سیاست‌های مورد بحث رد کنیم،یا آن قضاوت را بپذیریم، اما معتقدیم که آنها باید با روش‌های غیرخشونت‌آمیز با آن سیاست‌ها مخالفت می‌کردند، اما اقدامات آنها را به‌عنوان تروریستی محکوم نخواهیم کرد.)

با این حساب، نه تنها بی‌عدالتییا ظلم واقعی، بلکه صرفاً ادعایی در تعیین بی‌گناهی قربانیان و تصمیم‌گیری در مورد اینکه کدام اعمال تروریستی هستند، اهمیت دارد. بنابراین چنین تصمیماتی گروگان بحث های بی پایان درباره وضعیت اخلاقی سیاست های مورد مناقشه نیست. با این وجود، باقی مانده ای از نسبیت باقی می ماند. حساب مستلزم درک معینی از مسئولیت و مسئولیت است: یک شخص فقط بر اساس اختیار آن شخص، یعنی آگاهانه و آزادانه، فعل یا ترک فعل که ارتباط به اندازه کافی قوی با آن وضعیت دارد، مسئول یک وضعیت است. در نتیجه ممکن است در معرض برخی از پاسخ های نامطلوب متناسب قرار گیرد. به شرطی که تروریست ها چنین درکی از مسئولیت و مسئولیت را بپذیرند، افرادی را می کشند و معلول می کنند که خودشان باید به بی گناهی خود اعتراف کنند. مطمئناً، برخی از سازمان‌های ستیزه‌جو به خشونتی متوسل می‌شوند که ما آن را تروریستی می‌دانیم، اما با این برچسب مخالفت می‌کنیم. آنها دیدگاهی در مورد مسئولیت و مسئولیت مبتنی بر ارتباطات بسیار دور از ذهن بین دولت‌ها و انتخاب‌ها و اقدامات انسانی دارند و استدلال می‌کنند که کل طبقات اجتماعییا ملت‌ها مسئول سیاست‌ها و عملکردهای خاص هستند و همه اعضای آن‌ها در معرض حمله قرار می‌گیرند. خشونت مرگبار (برای اطلاعات بیشتر در این مورد، به 2.1 زیر مراجعه کنید). چنین استدلال هایی را فقط می توان مضحک دانست. ما باید اصرار داشته باشیم که اقدامات آنها را تروریستی بدانیم، اگرچه آنها این توصیف را رد می کنند. روشن نیست که چگونه می توان این باقیمانده نسبیت را حذف کرد (Primoratz 2013: 16-21).

 

برخی با تعریف «تروریسم» به عنوان خشونت علیه غیر جنگجویانیا افراد بی گناه مخالف هستند. آنها استدلال می کنند که انجام این کار با هم مسئله ماهیت تروریسم و ​​وضعیت اخلاقی آن را مطرح می کند و با غیرقابل توجیه کردن تروریسم بر اساس تعریف، مسئله اخلاقی را مطرح می کند. بهتر است این سؤالات را جدا نگه داریم و مراقب باشیم که با دادن پاسخ اشتباه به سؤال دوم، پیش داوری نکنیم. آنچه لازم است یک تعریف اخلاقی خنثی از تروریسم است، و این به معنای گسترده است (کورلت 2003: 114-20، 134-35؛ یانگ 2004: 57). اما تردید وجود دارد که «تروریسم» را بتوان به گونه‌ای از لحاظ اخلاقی آلوده تعریف کرد. تعاریف گسترده ای که این فیلسوفان اتخاذ می کنند حاوی کلمه “خشونت” است که خود بار اخلاقی دارد. یک تعریف محدود از نظر اخلاقی کاملاً خنثی نیست، زیرا خشونت علیه افراد بی گناه آشکارا از نظر اخلاقی اشتباه است. اما آنچه واضح است این است که چنین خشونتی در ابتدا اشتباه است. این تعریف مستلزم یک فرض کلی علیه تروریسم است، نه محکومیت اخلاقی گسترده تروریسم در هر مورد، صرف نظر از شرایط و هر عواقب دست کشیدن از آن. این تعریف رد نمی کند که در شرایط خاص، همه چیز در نظر گرفته شود، ممکن است اشتباه نباشد. تحقیقات اخلاقی از پیش گرفته نمی شود: یک مورد خاص از تروریسم هنوز باید بر اساس محاسن آن مورد قضاوت قرار گیرد.

 

راه دیگری برای حل مسئله تعریف گسترده در مقابل تعریف محدود توسط گئورگ مگل ارائه شده است. او تعریف گسترده‌ای از تروریسم می‌پذیرد و دو نوع مختلف را متمایز می‌کند: تروریسم به معنای قوی، که عمداً، بی‌احتیاطییا سهل‌آمیز به مردم بی‌گناه آسیب می‌زند، و تروریسم به معنای ضعیف، که اینطور نیست. بدیهی است که ارزیابی اخلاقی دو نوع تروریسم به طور قابل توجهی متفاوت خواهد بود (مگل 2005).

1.2.3 برخی از تعاریف خاص

اکثریت قریب به اتفاق موارد، تقریباً هر کسی که تیشه‌ای برای خرد کردن نداشته باشد، می‌خواهد به عنوان «تروریسم» طبقه‌بندی کند، دو خصیصه را نشان می‌دهد که در استفاده معمولی ذکر شده و توسط تعاریف رایج فلسفی مانند آنچه در بالا ذکر شد برجسته شده است: خشونت و ارعاب. اما ادبیات فلسفی نیز تعاریفی را ارائه می‌کند که یکی از اجزای اصلی را کنار گذاشته است.

 

برخی به دنبال قطع رابطه بین تروریسم و ​​خشونت هستند. کارل ولمن تروریسم را «استفاده یا تلاش برای استفاده از ترور به عنوان ابزاری برای اجبار» تعریف می‌کند. تروریسم اغلب با خشونت همراه است، اما به این دلیل است که خشونت وسیله بسیار مؤثری برای ارعاب است. با این حال، “خشونت برای تروریسم ضروری نیست و در واقع، بیشتر اعمال تروریستی غیرخشونت آمیز هستند” (ولمن 1979: 250-51). ادعای آخر در مورد هر تفسیر غیر دایره ای نادرست به نظر می رسد. ممکن است بسیاری از اعمالی که عموماً تروریستی تلقی می شوند وجود داشته باشند که خشونت واقعی را شامل نمی شوند، اما با تهدید آن را مرعوب می کنند. اما این برای حمایت از مفهوم “تروریسم غیرخشونت آمیز” که عجیب به نظر می رسد کافی نیست. مثال ولمن از «تروریسم کلاسی» نیز همینطور است: یک استاد دانش‌آموزانی را که مقالات خود را پس از موعد مقرر ارسال می‌کنند، تهدید به رد می‌کند، باعث وحشت در کلاس می‌شود و در نتیجه درگیر تروریسم می‌شود.

 

رابرت ای. گودین با تأکید بر نقش سیاسی تروریسم گزارش مشابهی ارائه می دهد: تروریسم “یک تاکتیک سیاسی است که شامل ترساندن عمدی مردم برای منافع سیاسی است” (گودین 2006: 49). او ادعا می کند که این اشتباه مشخصی است که تروریست ها مرتکب می شوند. در حالی که از نظر ولمن می توان بدون دست زدن به خشونت یا تهدید به خشونت، صرفاً با تهدید به منظور ایجاد رعب و وحشت، مرتکب عمل تروریستی شد، از نظر گودین حتی نیازی به تهدید هم نیست: فقط با دادن یک هشدار به عنوان یک تروریست عمل می کند. در مورد اعمال دیگران که به منظور ارعاب است. این نیز خودسرانه به نظر می‌رسد، اگرچه به عنوان گامی در استدلالی منطقی به نظر می‌رسد که نشان می‌دهد «اگر (یا تا آنجا که) رهبران سیاسی غربی قصد دارند مردم را به خاطر منافع سیاسی خود بترسانند، (تا آن حد) ارتکاب همان اشتباه اصلی که به طور مشخص با تروریسم مرتبط است» (گودین 2006: 2).

همچنین پیشنهاد شده است که تروریسم نباید به عنوان ایجاد وحشت یا ترس درک شود. به گفته تد هوندریچ، تروریسم به بهترین وجه به عنوان «خشونت، بدون جنگ، سیاسی، غیرقانونی و اشتباه در ابتدا» تعریف می شود (هوندریچ 2006: 88). این تعریف ممکن است از چند جهت مشکل ساز باشد، اما ایده “تروریسم” بدون “ترور” به خصوص عجیب به نظر می رسد. این دو از نظر ریشه شناختی و تاریخی به هم مرتبط هستند و این ارتباط عمیقاً در استفاده معمولی فعلی ریشه دوانده است. ارعاب از نظر اخلاقی ویژگی برجسته تروریسم نیست (پیس گودین)، اما یکی از ویژگی های اصلی آن است که باعث می شود اکثر ما این عمل را محکوم کنیم. اگر هوندریچ دلیل موجهی برای انجام این کار ارائه دهد، ممکن است این ارتباط را قطع کنیم. اما او از تعریف بسیار تجدیدنظرانه خود با این ادعای گیج‌کننده حمایت می‌کند که تعریف تروریسم به‌عنوان خشونت به‌منظور ارعاب به معنای این است که تروریسم به‌ویژه نفرت‌انگیز است و در نتیجه «در واقع… دعوت به نوعی تایید اولیهیا تحمل جنگ» (Honderich 2006: 93).

  1. مسئله اخلاقی

آیا تروریسم از نظر اخلاقی قابل توجیه است؟ هیچ پاسخ واحدی برای این سوال وجود ندارد، زیرا هیچ تصور واحدی از چیستی تروریسم وجود ندارد. اگر تعاریفی را که بیش از حد و بدون هیچ دلیل قانع‌کننده‌ای از معنای اصلی «تروریسم» فاصله می‌گیرند (مانند موارد ذکر شده در بند 1.2.3) کنار بگذاریم، هنوز باید تصمیم بگیریم که آیا این سؤال مفهومی گسترده دارد یا محدود. از تروریسم به نظر می رسد که یک مفهوم محدود از تروریسم برای تحقیقات اخلاقی مناسب تر باشد (1.2.2). علاوه بر این، فیلسوفانی که با یک تعریف گسترده کار می کنند، معمولاً معتقدند که توجیه تروریسمی که افراد غیر جنگنده یا افراد بی گناه را هدف قرار می دهد، بسیار دشوارتر از تروریسم «انتخابی» است که تنها به کسانی حمله می کند که نمی توانند به طور قابل قبولی ادعا کنند که از بی عدالتییا ظلم موضوع بی گناه هستند (و که بر این اساس در یک تعریف محدود از این اصطلاح به عنوان “تروریسم” به حساب نمی آید). بنابراین بحث حاضر بر تروریسم به عنوان خشونت علیه غیرنظامیان بیگناهیا شهروندان عادی که هدف آن ارعاب و در نتیجه دستیابی به اهداف (سیاسی) بیشتریا به طور گسترده تر، اجبار است، متمرکز است.

 

ممکن است سعی شود برخی اعمال یا کمپین های خشونت آمیز از این نوع را به دو طریق توجیه کند. می توان استدلال کرد که قربانیان ممکن است غیر جنگنده یا شهروندان عادی باشند، اما با این وجود از خطاهایی که تروریست ها با آنها می جنگند بی گناه نیستند. از طرف دیگر، می‌توان بی‌گناهی قربانیان را پذیرفت و استدلال کرد که حملات به آنها با این وجود، یا به دلیل پیامدهای آن‌ها در تعادل، یا با توجه به برخی ملاحظات دئونتولوژیک توجیه‌پذیر است.

 

2.1 همدستی قربانیان

اگر خط استدلال قبلی موفقیت آمیز باشد، آیا بیش از حد ثابت می شود؟ با نشان دادن اینکه نمونه ای از خشونت موجه بود زیرا کسانی که هدف قرار گرفتند واقعاً بی گناه نبودند، نشان خواهیم داد که عمل یا کارزار خشونت آمیز مورد بحث در واقع یک مورد تروریسم نبوده است. اینممکن است صرفاً یک موضوع معنایی باشد. ایراد بسیار زیانبارتری وجود دارد. یک عمل تروریستی مشخصاً کشتن یا زخمی کردن مجموعه‌ای تصادفی از افرادی است که اتفاقاً در یک مکان خاص در یک زمان خاص هستند. استدلال‌هایی مبنی بر اینکه آن افراد از خطاهایی که تروریست‌ها با آنها می‌جنگند بی‌گناه نیستند، دامنه بسیار گسترده‌ای خواهد داشت و بر این اساس مبتنی بر تصوری ساده‌گرایانه از مسئولیت جمعی خواهد بود. این استدلال‌ها از نوع ارائه شده توسط امیل هنری، آنارشیست قرن نوزدهم است. او بمبی را در دفتر یک شرکت معدنی کار گذاشته بود که اگر منفجر می شد، تعدادی از افرادی را که در شرکت کار نمی کردند، اما در همان ساختمان زندگی می کردند، کشته یا زخمی می کردند. او همچنین بمبی را در یک کافه کار گذاشت که منفجر شد و بیست نفر زخمی شدند که یکی از آنها بعداً بر اثر جراحات جان خود را از دست داد. هنریدر دادگاه خود توضیح داد: «در مورد قربانیان بی گناه چطور؟ […] ساختمانی که شرکت کارمو در آن دفاتر خود را داشت، فقط بورژواها در آن ساکن بودند. از این رو هیچ قربانی بی گناهی وجود نخواهد داشت. کل بورژوازی با استثمار بدبخت ها زندگی می کند و باید جنایات خود را با هم جبران کند» (هنری 1977: 193). او هنگام اظهار نظر در مورد حمله دوم گفت:

 

آن بورژواهای خوب که هیچ مقامی ندارند اما سود سهام خود را درو می‌کنند و از سود زحمت کارگران بیکار زندگی می‌کنند، آنها نیز باید سهم خود را در انتقام‌جویی‌ها ببرند. و نه تنها آنها، بلکه همه کسانی که از نظم موجود راضی هستند، اقدامات دولت را تحسین می کنند و در نتیجه شریک جرم آن می شوند… به عبارت دیگر مشتریان روزانه ترمینوس و دیگر کافه های بزرگ! (هنری 1977: 195)

این دیدگاهی کاملاً غیرقابل قبول از مسئولیت و مسئولیت است. این ادعا می کند که همه اعضاییک طبقه اجتماعی – زن و مرد، پیر و جوان، بزرگسال و کودک – در معرض کشته شدن یا معلولیت هستند: برخی به دلیل اجرای سیستم استثمار، برخی دیگر برای حمایت از آن، و برخی دیگر برای بهره مندی از آن. . حتی اگر به خاطر استدلال، محکومیت اخلاقی خشن جامعه سرمایه داری توسط آنارشیست را قائل شویم، هر نوع و درجه ای از دخالت در آن نمی تواند استفاده از خشونت شدید را توجیه کند. حمایت سیاسی از نظام، یا بهره مندی از آن، ممکن است از نظر اخلاقی قابل اعتراض باشد، اما مطمئناً برای تکه تکه شدن فرد کافی نیست.

 

نمونه جدیدتر دیگری توسط اسامه بن لادن ارائه شده است. او در مصاحبه ای پس از حملات 11 سپتامبر 2001 گفت:

 

مردم آمریکا باید به خاطر داشته باشند که به دولت خود مالیات می پردازند و به رئیس جمهور خود رای داده اند. دولت آنها اسلحه می سازد و در اختیار اسرائیل قرار می دهد که از آن برای کشتن مسلمانان فلسطینی استفاده می کنند. با توجه به اینکه کنگره آمریکا کمیته ای است که نماینده مردم است، این واقعیت که با اقدامات دولت آمریکا موافق است ثابت می کند که آمریکا در کل مسئول جنایاتی است که علیه مسلمانان انجام می دهد (بن لادن 2005: 140-141). ).

این نیز درک مسخره ای از مسئولیت و مسئولیت است. زیرا ادعا می‌کند که همه آمریکایی‌ها واجد شرایط کشته شدن یا معلول شدن هستند: برخی برای طراحی و اجرای سیاست‌های آمریکا، برخی دیگر برای مشارکت در روند سیاسی، برخی دیگر برای پرداخت مالیات. حتی اگر برای استدلال، محکومیت شدید بن لادن را در مورد این سیاست ها اعطا کنیم، هر نوع و درجه ای از دخالت با آنها نمی تواند استفاده از خشونت کشنده را توجیه کند. مطمئناً رای دادن در انتخابات یا پرداخت مالیات برای انجام یک بازی عادلانه کافی نیست.

 

تلاش برای توجیه تروریسم که می پذیرد قربانیان آن بی گناه هستند امیدوارکننده تر به نظر می رسند. آنها بسته به نوع نظریه اخلاقی که بر آن استوار هستند به دو گروه تقسیم می شوند.

 

2.2 نتیجه گرایی

طرفداران پیامدگرایی، تروریسم را، مانند هر عمل دیگری، تنها بر اساس پیامدهای آن قضاوت می کنند. تروریسم به خودی خود اشتباه تلقی نمی شود، اما تنها در صورتی که عواقب بدی در تعادل داشته باشد. بی گناهی قربانیان آن را تغییر نمی دهد. این نمونه ای از یک ویژگی کلی نتیجه گرایی است که اغلب توسط منتقدان آن برجسته می شود، برای مثال در بحث در مورد توجیه اخلاقی مجازات قانونی. یک ایراد استاندارد به رویکرد پیامدگرایانه به مجازات این بوده است که نشان می‌دهد مجازات بی‌گناه زمانی موجه است که پیامدهای آن به طور متعادل خوب باشد. این ایراد فقط می تواند از بین برود زیرا نتیجه گرایی انکار می کند که در چنین موضوعاتی بی گناهییک فرد به خودی خود از نظر اخلاقی مهم است.

 

کسانی که تروریسم را از منظر پیامدگرایی در نظر می گیرند در ارزیابی اخلاقی آن متفاوت هستند. قضاوت آنها در مورد تروریسم به دیدگاه آنها در مورد خوبی که با استفاده از تروریسم ترویج می شود و ارزیابی آنها از فایده تروریسم به عنوان وسیله ای برای ترویج آن بستگی دارد. در هر دو موضوع جای اختلاف وجود دارد.

2.2.1 تروریسم موجه است

کای نیلسن به عنوان یک نتیجه گرا در اخلاق و یک سوسیالیست در سیاست به مسائل مربوط به خشونت سیاسی به طور کلی و تروریسم به طور خاص می پردازد. استفاده از هیچ کدام را نمی توان به طور قطعی رد کرد. همه اینها به سودمندی آنها به عنوان روشی برای دستیابی به اهداف ارزشمند اخلاقی و سیاسی مانند «جامعه سوسیالیستی واقعی»یا رهایی از حکومت استعماری بستگی دارد. «زمان و مکان [هر کدام] باید به کار گرفته شود، یک سؤال تاکتیکی است که باید … بر اساس مورد به مورد … مانند انتخاب سلاح در جنگ تصمیم گیری شود» (نیلسن 1981: 435). نیلسن تعریف گسترده‌ای از تروریسم دارد، اما مثال‌های او نشان می‌دهد که بی‌گناهی قربانیان تروریسم هیچ تفاوتی در توجیه آن ندارد – یعنی نتیجه‌گیری‌های او در مورد تروریسم در هر دو مفهوم گسترده و محدود صدق می‌کند. از نظر او،

 

اقدامات تروریستی باید با تأثیرات سیاسی و پیامدهای اخلاقی آنها توجیه شوند. آنها توجیه می شوند (1) زمانی که از نظر سیاسی سلاح های مؤثر در مبارزات انقلابی هستند و (2) زمانی که، با در نظر گرفتن همه چیز، دلایل محکمی برای این باور وجود دارد که با استفاده از آن نوع خشونت به جای عدم وجود خشونت یا خشونت از نوع دیگر، بی عدالتی، رنج و انحطاط کمتری در جهان وجود خواهد داشت که در غیر این صورت بود (نیلسن 1981: 446).

تجربه تاریخی، از نظر نیلسن، به ما می گوید که تروریسم در مقیاس کوچک، که به عنوان تنها روش مبارزه برای تحریک توده ها به اقدامات انقلابی استفاده می شود، بی اثر و اغلب معکوس است. از سوی دیگر، تروریسم به کار گرفته شده همراه با جنگ چریکی در یک جنگ طولانی آزادیبخش ممکن است مفید و در نتیجه موجه باشد، همانطور که در الجزایر و ویتنام جنوبی انجام شد. (برای بیانیه قبلی همین دیدگاه، نگاه کنید به تروتسکی 1961: 48-59، 62-65.)

 

2.2.2 تروریسم غیر قابل توجیه

نیکلاس فوشن نیز از تعریف گسترده ای از تروریسم استفاده می کند. او نیزیک نتیجه‌گرا است (اگرچه برخی از اظهارات او در مورد بی‌گناهی بسیاری از قربانیان تروریسم ممکن است بیشتر در اصول اخلاقی غیرنتیجه‌گرایانه باشد). اما او ارزیابی‌های پیامدگرایانه استاندارد از تروریسم مانند ارزیابی نیلسن را بسیار سهل‌گیرانه می‌داند. اگر برخی از انواع تروریسم تحت شرایط خاصی قابل توجیه باشد، چنین شرایطی بسیار نادر خواهد بود. تروریست ها و عذرخواهان آنها محاسبات لازم را به درستی انجام نمی دهند. یک مشکل «خیر برتر» است که باید توسط تروریسم ترویج شود: بیشتر اوقات، این تروریسم به جای اینکه برگرفته از ترجیحاتیا علائق مردم واقعی باشد، در اصطلاحات ایدئولوژیک تعریف می شود. اما Fotion در بیشتر موارد در مورد موضوع ابزار بحث می کند. اگر قرار است عمل یا کمپین تروریستی به صورت ابزاری توجیه شود، باید نشان داده شود (1) هدف مورد نظر برای توجیه وسیله به اندازه کافی خوب است، (2) هدف واقعاً از طریق تروریسم به دست خواهد آمد، و (3) که به هیچ طریق دیگری که از نظر اخلاقی و در غیر این صورت هزینه کمتری داشته باشد، نمی توان به پایان رسید. تروریست ها نه تنها، در واقع، نمی توانند این بار را بر دوش بکشند. فوشن استدلال می کند که با توجه به تروریسمی که افراد بی گناه را قربانی می کند، نمی توان آن را رها کرد. با همه قربانیان مستقیم تروریسم به عنوان اشیایی رفتار می‌شود که باید مورد استفاده تروریست‌ها قرار گیرند – در واقع استفاده می‌شوند. ولی

 

قربانی بی گناه از آنجایی که به عنوان یک شی در نظر گرفته می شود، وضعیت بدتر از قربانی گناهکار دارد. تا آنجایی که این دومی مرتکب اشتباه شده است، او را یک انسان می دانند. برای تروریست، قربانی بی گناه نه یک انسان به این معنای قضاوت کننده است و نه یک انسان به معنای صرفاً داشتن ارزش به عنوان یک انسان. البته تروریست بایدیک انسان را به عنوان قربانی انتخاب کند… زیرا [این] وحشت بیشتری ایجاد می کند… اما این شامل برخورد با آنها به عنوان انسان نیست. در عوض، آنها قربانی می شوند و در نتیجه به دلیل انسان بودن آنها به عنوان اشیا رفتار می شود (Fotion 1981: 464).

در پاسخ، تروریست‌ها می‌توانند ادعا کنند که انسان‌های باارزش را براییک خیر بالاتر قربانی می‌کنند. اما برای اینکه این ادعا محکومیت داشته باشد، آنها باید نشان دهند که هیچ جایگزینی ندارند. با این حال، فوشن استدلال می‌کند، آنها همیشه گزینه دیگری برای مقابله با تشکیلات نظامی حریف دارند، و اغلب این گزینه را دارند که به جای حمله به افراد بی‌گناه، مقامات دولتی را که مسئول اشتباهاتی هستند که به آنها اعتراض می‌کنند، تعقیب کنند. این نوع تروریسم ممکن است گاهی توجیه شود، در حالی که تروریسمی که افراد بی گناه را هدف قرار می دهد هرگز توجیه پذیر نیست.

 

2.3 عدم نتیجه گرایی

دریک رویکرد غیرنتیجه‌گرایانه به اخلاق، تروریسم به خودی خود اشتباه تلقی می‌شود، نه به این دلیل که (و تا آنجا که) پیامدهای آن در تعادل بد باشد. اما این بدان معنا نیست که این رویکرد هیچ جایی برای توجیه اخلاقی برخی اعمال یا کمپین های تروریستی باقی نمی گذارد. در واقع، بحث‌های غیرنتیجه‌گرایانه درباره تروریسم نیز طیفی از مواضع و استدلال‌ها را ارائه می‌کنند.

 

یک غیرنتیجه گرا ممکن است سعی کند یک عمل یا کارزار تروریستی را به یکی از دو روش توجیه کند. ممکن است برخی ملاحظات ریشه‌شناختی، مانند عدالت یا حقوق، به نفع توسل به تروریسم در شرایط خاص استناد شود. از سوی دیگر، ممکن است استدلال شود که ملاحظات بدیهی و آشکارا بسیار سنگین حقوق (قربانیان تروریسم) و عدالت (که مستلزم رعایت این حقوق است) ممکن است گاهی اوقات با ملاحظات بسیار سنگین عواقب نادیده گرفته شود – بهای بسیار بالایی که به خاطر عدم توسل به تروریسم پرداخت خواهد شد. زیرا رد نتیجه گرایی البته به معنای انکار این نیست که پیامدهای اعمال، سیاست ها و عملکردهای ما در ارزیابی اخلاقی آنها اهمیت دارد. آنچه انکار می شود ادعای نتیجه گرایان است که فقط پیامدها مهم هستند.

 

2.3.1 حقوق اساسی بشر و عدالت توزیعی

ویرجینیا هلد با مفهوم گسترده ای از تروریسم عمل می کند، اما توجیه او از تروریسم برای اعمال تروریسمی است که شهروندان عادی را هدف قرار می دهد. بحث او در مورد موضوع بر موضوع حقوق متمرکز است. وقتی حقوق یک فرد یا گروه رعایت نمی شود، برای اطمینان از رعایت آنها چه کاری می توانیم انجام دهیم؟ بر اساس یک دیدگاه، که به عنوان نتیجه گرایی حقوق شناخته می شود، اگر تنها راه برای اطمینان از احترام به حق خاصی از A و B نقض همان حق C باشد، ما باید این کار را توجیه کنیم. هلد معتقد نیست که چنین مبادلاتی در حقوق با هدف به حداکثر رساندن احترام آنها در یک جامعه مناسب است. با این حال حقوق گاهی به طور مستقیمیا غیرمستقیم (مانند مثال بالا) با هم تضاد می‌کنند. وقتی این اتفاق می‌افتد، به هیچ وجه نمی‌توانیم از مقایسه حقوقی که کم و بیش سخت‌گیرانه هستند و انتخاب‌های خاصی بین آن‌ها اجتناب کنیم. این در مورد تروریسم نیز صدق می کند. تروریسم آشکارا برخی از حقوق بشر قربانیان خود را نقض می کند. اما طرفداران آن ادعا می کنند که در برخی شرایط استفاده محدود از تروریسم تنها راه ایجاد جامعه ای است که در آن حقوق بشر همه رعایت شود.

 

حتی زمانی که این ادعا درست باشد، برای توجیه توسل به تروریسم کافی نیست. اما در صورت احراز شرط اضافی قابل توجیه خواهد بود: عدالت توزیعی. اگر جامعه ای وجود داشته باشد که حقوق بشر بخشی از مردم رعایت شود و همان حقوق بخشی دیگر از مردم زیر پا گذاشته شود. اگر تنها راه تغییر آن و تضمین رعایت حقوق بشر برای همه، استفاده محدود از تروریسم باشد. در نهایت، اگر تروریسم علیه اعضای گروه اول که تا کنون از نظر رعایت حقوق بشر دارای امتیاز بوده است، باشد، تروریسم از نظر اخلاقی موجه خواهد بود. اینیک توجیه از نظر عدالت توزیعی است که در مورد مشکل نقض حقوق بشر اعمال می شود. این بیشتر عادلانه است که نقض حقوق بشر را در مرحله گذار به جامعه ای که در آن حقوق همگان محترم شمرده شود، یکسان کنیم، تا اینکه اجازه دهیم گروهی که قبلاً از نقض گسترده حقوق بشر متحمل شده است، حتی بیشتر از این موارد نقض شود. با فرض اینکه در هر دو مورد ما با نقض حقوق بشر یکسانیا به همان اندازه سختگیرانه روبرو هستیم). در هر صورت قرار است حقوق بشر بسیاری زیر پا گذاشته شود. عادلانه تر است و بنابراین از نظر اخلاقی ترجیح داده می شود که تخلفات آنها باید به شیوه ای عادلانه توزیع شود (هلد 2008).

 

ممکن است اعتراض شود که در فراخوان برای قربانی کردن حقوق اولیه بشری مانند حق زندگی و امنیت بدنی قربانیان تروریسم به منظور توزیع عادلانه تر نقض حقوق یکسان در یک گروه در مسیر انتقال به مرحله ای که در آن این حقوق در سراسر آن گروه محترم شمرده می شود، به اصول جدایی افراد و احترام به افراد توهین می کند (پریموراتز 1997: 230-31). در پاسخ، هلد استدلال می کند که

 

ناتوانی در دستیابی به توزیع عادلانه‌تر نقض حقوق (از طریق استفاده از تروریسم در صورتی که تنها ابزار موجود باشد) به این معناست که کسانی که حقوقشان از قبل به طور عادلانه رعایت نشده است، افراد هستند، نه صرفاً اعضا. از یک گروه … که حقوق آنها قابل نادیده گرفتن است.

استدلال برای دستیابی به توزیع عادلانه نقض حقوق لزوماً مربوط به گروه ها نیست. می تواند استدلالی در مورد حقوق افراد برای انصاف باشد (برگزاری 2008: 89-90). (برای اعتراض بیشتر به استدلال هلد، به Steinhoff 2007: 125-30؛ Nath 2011 مراجعه کنید.)

2.3.2 اضطرار عالی و فاجعه اخلاقی

در توجیه تروریسم توسط هلد، این عدالت است که مستلزم این است که نقض اجتناب ناپذیر حقوق بشر به طور مساوی توزیع شود. روش متفاوتی برای اجازه دادن به استفاده از تروریسم تحت شرایط خاص در یک رویکرد غیرنتیجه‌گرایانه به اخلاق خشونت وجود دارد. می‌توان گفت که تا آنجا که به عدالت و حقوق مربوط می‌شود، تروریسم (یا به تعبیر هلد، نوعی از تروریسم که افراد بی‌گناه را هدف قرار می‌دهد) هرگز توجیه نمی‌شود. علاوه بر این، ملاحظات عدالت و حقوق دارای اهمیت بسیار بیشتری نسبت به عواقب خوب و بد است و بنابراین معمولاً در موارد تعارض بر دومی برتری می‌یابد. با این حال، در شرایط استثنایی، ملاحظات مربوط به پیامدها – بهای عدم توسل به تروریسم – ممکن است آنقدر سنگین باشد که بر عواقب عدالت و حقوق غلبه کند.

 

مایکل والزر در بحث خود درباره «بمباران تروریستی» شهرهای آلمان در جنگ جهانی دوم، استدلالی در همین راستا ارائه می‌کند. در اوایل سال 1942، به نظر می رسید که بریتانیا از آلمان شکست می خورد و ارتش آن نمی توانست در حالی که طبق قوانین جنگ می جنگید پیروز شود. بریتانیا تنها مانع باقی مانده برای انقیاد بیشتر اروپا توسط نازی ها بود. اینیک “تهدید نهایی برای همه چیزهای شایسته در زندگی ما بود، یک ایدئولوژی و یک رویه سلطه گری آنچنان قاتل، چنان تحقیرکننده حتی برای کسانی که ممکن است زنده بمانند، که عواقب پیروزی نهایی آن به معنای واقعی کلمه فراتر از محاسبه و بی اندازه وحشتناک بود” (والزر 2000). : 253). بنابراین بریتانیا با یک «اورژانس عالی» روبرو بود: (الف) تهدید قریب الوقوع (ب) چیزی کاملاً غیرقابل تصور از دیدگاه اخلاقی. در چنین شرایط اضطراری – موردی از مخمصه “دست های کثیف” که اغلب گریبانگیر کنش های سیاسی می شود (رجوع کنید به والزر 1973) – ممکن است یک اصل اخلاقی اساسی و سنگین مانند مصونیت غیرنظامی را زیر پا بگذارد، در صورتی که این تنها امید برای دفع مخالفت است. تهدید. بنابراین، برای بیش از سه سال، RAF، که بعداً توسط USAAF ملحق شد، عمداً بسیاری از شهرهای آلمان را ویران کرد، حدود 600000 غیرنظامی را کشت و 800000 نفر دیگر را به شدت مجروح کرد تا مردم آلمان را به وحشت انداخته و رهبری آنها را مجبور به توقف جنگ و تسلیم بدون قید و شرط کند. . در اوایل سال 1943 مشخص بود که آلمان در جنگ پیروز نخواهد شد و همه بمباران های تروریستی بعدی فاقد توجیه اخلاقی بودند. اما از نظر والزر در سال اول، بمباران تروریستی آلمان از نظر اخلاقی به عنوان پاسخی به شرایط اضطراری عالی که بریتانیا با آن مواجه بود توجیه پذیر بود. سپس والزر مفهوم اضطرار عالی را بسط می‌دهد تا براییک جامعه سیاسی منفرد که با تهدید نابودییا بردگی مواجه است، و در نهایت به یک جامعه سیاسی واحد که «بقا و آزادی» آن در خطر است، اعمال شود. زیرا “بقا و آزادی جوامع سیاسی – که اعضای آنها شیوه زندگی مشترکی دارند که توسط اجدادشان ایجاد شده و به فرزندانشان منتقل می شود – بالاترین ارزش های جامعه بین المللی است” (Walzer 2000: 254).

 

در اینجا ما دو مفهوم متفاوت از اضطرار عالی داریم. تهدید در هر دوی آنها قریب الوقوع است، اما ماهیت تهدید متفاوت است: اینیک چیز است که به سرنوشتی که نازی ها برای مردمی که آنها را از نظر نژادی پست تر در نظر گرفته بودند، دچار شوید، و دیگری برچیده شدن نظام خود. والزر با حرکت به عقب و جلو بین این دو نوع اضطراری عالی تحت عنوان مبهم تهدید برای «بقا و آزادییک جامعه سیاسی»، در صدد است تا پاسخ اخلاقی را که ممکن است برای اولی مناسب باشد به دومی تعمیم دهد. با این حال، در حالی که ممکن است نسل‌کشی، اخراج یا بردگی کل یکقومیک فاجعه اخلاقی تلقی شود که می‌توان با هر وسیله‌ای از آن جلوگیری کرد، از دست دادن استقلال سیاسی آن حداکثر یک فاجعه سیاسی است. اگر حکومتی که باید برچیده شود فاقد مشروعیت اخلاقی باشد، نابودی آن ممکن است یک پیشرفت اخلاقی باشد. اما حتی اگر یک دولت مشروعیتاخلاقی داشته باشد، تهدیدی برای «بقا و آزادی» آن کمتر از «تهدید نهایی برای هر چیزی که در زندگی ما شایسته است» است. اگر چنین است، ارتش آن را نمی توان توجیه کرد که برای دفاع از آن، علیه غیرنظامیان دشمن جنگ کند. (به طور کلی در مورد شرایط اضطراری عالی، به عنوان مثال، Statman 2006 را ببینید.)

موضع دیگری وجود دارد که کمتر سهل‌انگیز است که در امتداد خطوط مشابه ساخته شده است، اما بر اساس دیدگاهی سخت‌گیرانه‌تر از آنچه به عنوان یک فاجعه اخلاقی به حساب می‌آید که ممکن است توسل به تروریسم را توجیه کند. برخلاف آنچه بسیاری از مبارزان علیه ظلم اجتماعییااقتصادی، حکومت استعمارییا اشغال خارجی معتقدند، شرارت هایی با چنان عظمتی که می تواند کشتار و معلول کردن بی رویه افراد بی گناه را توجیه کند، بسیار نادر است. هر مورد ظلم، حکومت بیگانه،یا اشغال، هر چند از نظر اخلاقی غیرقابل دفاع باشد، به معنی فاجعه اخلاقی نیست. برخلاف آنچه والزر گفته است، هر تهدید قریب‌الوقوعی برای «بقا و آزادییک جامعه سیاسی» واجد شرایط نیست. با این حال، اگر کل یک ملت در معرض نابودی قرار گیرد،یا تلاشی برای «پاکسازی قومی» آن از سرزمین خود انجام شود، در این صورت با یک فاجعه اخلاقی واقعی مواجه است و ممکن است تروریسم را به درستی به عنوان روشی برای مبارزه با چنین سرنوشتی در نظر بگیرد. با توجه به عظمت و نهایی بودن آنها، نابودی و “پاکسازی قومی” کل یک قوم مقوله ای جدا از هم است. مطمئناً، توسل به تروریسم در چنین موردی تنها در صورتی توجیه اخلاقی خواهد داشت که دلایل بسیار خوبی برای این باور وجود داشته باشد که تروریسم موفق خواهد شد در جایی که هیچ چیز دیگری موفق نخواهد شد: در جلوگیری از نابودی قریب‌الوقوعیا “پاکسازی قومی”، یا توقف آن در صورتی که قبلا انجام شده باشد. در حال انجام. مواردی که هر دو شرط رعایت شود بسیار نادر خواهد بود. در واقع، تاریخ ممکن است یک مثال واحد ارائه ندهد. اما این بدان معنا نیست که هیچ اقدام یا کارزار تروریستی نمی تواند این شرایط را برآورده کند و در نتیجه موجه باشد. بر این اساس، تروریسم تقریباً کاملاً اشتباه است (پریموراتز 2013: فصل 6).

 

هر دو دیدگاه “فوق العاده عالی” و “فاجعه اخلاقی” توسل به تروریسم را تنها زمانی توجیه می کنند که این تنها راه مقابله با شرایط اضطرارییا جلوگیری از فاجعه باشد. چقدر باید مطمئن باشیم که تروریسم واقعاً به هدف خواهد رسید، در حالی که هیچ روش دیگری این کار را نخواهد کرد؟ ممکن است کسی استدلال کند که وقتی در حالت افراطی هستیم، نمی‌توانیم معیارهای معرفتی سختگیرانه‌ای را در تصمیم‌گیری برای مقابله اعمال کنیم – در واقع، اگر واقعاً نمی‌توانیم بدانیم چه چیزی مؤثر است، باید از شانس‌هایمان استفاده کنیم. این دیدگاه والزر است: در چنین مخمصه‌ای، ما باید جنایت تروریسم را علیه شری که در غیر این صورت برای ما آماده است، «شرط بدهیم». هیچ گزینه ای وجود ندارد. در غیر این صورت خطر بسیار زیاد است» (Walzer 2000: 259-260). ممکن است اعتراض شود که این موضع عظمت تهدید را برجسته می‌کند، در حالی که به عظمت ابزارهای پیشنهادی برای دفع تهدید – عظمت تروریسم، کشتن و معلول کردن عمدی افراد بی‌گناه – اهمیت نمی‌دهد. وقتی این مورد در نظر گرفته شود، نتیجه ممکن است بیشتر این باشد که حتی در موارد افراطی، اگر بخواهیم تروریسم را توجیه کنیم، دلایل این باور که کار خواهد کرد و هیچ چیز دیگری نمی تواند واقعاً قوی باشد.

2.3.3 تروریسم کاملاً اشتباه است

برخی معتقدند که تروریسم کاملاً اشتباه است. این موقعیت نیز در نسخه های مختلف ارائه می شود. برخی از فیلسوفان با تعریف گسترده ای از تروریسم کار می کنند و استدلال می کنند که تحت شرایط خاص تروریسم “انتخابی” که فقط کسانی را هدف قرار می دهد که به طور جدی در اشتباهات مورد بحث دخیل هستند، ممکن است توجیه شود (کورلت 2003، یانگ 2004). به نظر می رسد که این نشان می دهد که تروریسمی که از این طریق انتخابی نیست – یعنی تروریسم به معنای محدود – هرگز توجیه نمی شود. با این حال، این نتیجه نمی‌شود: هنوز جا برای استدلال وجود دارد که تروریسم نوع دوم را می‌توان با ملاحظات دیگری توجیه کرد، مانند ملاحظات «بسیار اضطراری»یا «فاجعه اخلاقی».

 

Per Bauhnآن را رها نمی کند. او تلاش می‌کند نشان دهد که تروریسمی که افراد غیر جنگنده یا شهروندان عادی را هدف قرار می‌دهد، هرگز نمی‌توان با استفاده از یک نسخه اصلاح‌شده از نظریه اخلاقی آلن گیورث توجیه کرد. آزادی و ایمنی پیش نیازهای اساسی عمل هستند و بنابراین باید به آنها اهمیت ویژه ای داده شود. نیاز به حمایت از آنها باعث ایجاد طیف وسیعی از حقوق می شود. موضوع درست در اینجا «حق مطلقی است که قربانیان مورد نظر یک پروژه قتل نشوند» همه افراد بیگناه دارند (Gewirth 1981: 16). زمانی که وضعیت مطلق این حق با استناد به فاجعه اضطراری عالییا فاجعه اخلاقی به چالش کشیده می شود، باون استدلال می کند که تفاوت اخلاقی بین آنچه که ما به طور مثبت و مستقیم به طور علّی مسئول آن هستیم، و آنچه که ما به طور غیرمستقیم مسئول آن هستیم، وجود دارد. افراد دیگر از عمد آن را ایجاد کنند. ما از نظر اخلاقی در قبال اولی مسئولیم، اما (به جز در شرایط خاص خاص) در مورد دومی نه. اگر ما از توسل به تروریسم برای هدف قرار ندادن افراد بی گناه خودداری کنیم و در نتیجه نتوانیم برخی افراد دیگر را از ارتکاب جنایات جلوگیری کنیم، این تنها عاملان هستند که از نظر اخلاقی مسئول آن جنایات خواهند بود. بنابراین ما باید خودداری کنیم (Bauhn 1989: فصل 5).

 

استفان ناتانسون به دنبال ایجاد مصونیت مطلق غیرنظامیانیا شهروندان عادی و ممنوعیت مطلق تروریسم است که در یک نظریه اخلاقی نتیجه‌گرایانه قاعده مند است (ناتانسون 2010: 191-208). اتخاذ مصونیت غیرنظامی، به جایاتخاذ هر قانون دیگری که این موضوع را تنظیم کند یا اصلاً قاعده ای نداشته باشد، بهترین راه برای کاهش کشتار و تخریب در درگیری های مسلحانه است. علاوه بر این، بهترین پیامدها با اتخاذ آن به عنوان یک قاعده مطلق، به جای اینکه به عنوان یک قاعده استثنایی در شرایط اضطراری عالی را مجاز بدانند، حاصل خواهد شد. ایده اضطراری عالی مبهم است. معیارهای ارائه معافیت های اضطراری عالی می توانند به روش های خودسرانه و ذهنی اعمال شوند. در نهایت، این بحث لغزنده وجود دارد: «اجازه [عدم عدول از قاعده مصونیت غیرنظامی، از جمله تروریسم] حتی در بدترین شرایط، نوار توجیه چنین اعمالی را کاهش می‌دهد… این پیام را منتشر می‌کند که چنین رفتاری ممکن است گاهی توجیه شود و… وزن خود را به افزایش استفاده از چنین روش هایی می دهد» (ناتانسون 2010: 207).

 

با این حال، می توان نتیجه گرایی قاعده را به عنوان نظریه اخلاقی خود پذیرفت و در عین حال مصونیت غیرنظامیانیا شهروندان عادی و ممنوعیت ناشی از تروریسم را به عنوان قوانین اخلاقی بسیار سختگیرانه، اما نه مطلق تلقی کرد. بنابراین ریچارد بی برانت و براد هوکر این مصونیت را مطلق نمی دانند. آنها استدلال می کنند که مجموعه ای از قواعد اخلاقی که به دلیل پیامدهای خوب پذیرش آنها انتخاب شده اند، باید شامل قاعده ای باشد که اجازه می دهد و در واقع نیاز به جلوگیری از فاجعه دارد، حتی اگر این به معنای شکستن برخی از قوانین اخلاقی دیگر باشد. حتی چنین قاعده اخلاقی سختگیرانه‌ای مانند ممنوعیت استفاده عمدی از خشونت علیه افراد بی‌گناه نیز ممکن است نادیده گرفته شود، اگر فاجعه‌ای که به هیچ طریق دیگری قابل پیشگیری نیست، به اندازه کافی بزرگ باشد. (نگاه کنید به برانت 1992: 87-88، 150-51، 156-57؛ هوکر 2000: 98-99، 127-36). بنابراین در سطح نتایج عملی بین درک آنها از مصونیت غیرنظامیانیا شهروندان عادی و موضع “فاجعه اخلاقی” که در بالا ذکر شد (2.3.2) همگرایی وجود دارد.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

دکمه بازگشت به بالا