مقالات

آری این یک رخداد است! آرش کهبور

🔸آری این یک رخداد است!

✍آرش کهبور

●آری این یک رخداد است ، چیزی که در ظاهر به یکباره رخ داده است لیکن علت ها و پیش نیازهای خودآگاه و  ناخوداگاه بسیاری در پس زمینه آن باطن است،
در ترمینولوژی جامعه شناسی  از بدیو گرفته تا دلوز بدلیل تحکم مخفیِ سنتِ نمودگراییِ پوزیتیویستی ،به صورت های گوناگون فقط قطره آخر ، فقط آن نمود آخر  را اهتمام ورزیده  و آن را رخداد event قلمداد می کنند.  بنظر من فارغ از تعاریف معروفِ رخداد ، برای شناخت سالم تر،باید رخداد را به دو نوع کیفی قسمت کنیم ،بدین ترتیب است که در مواجهه با رخداد  دو مرتبه می بینیم  که اولی پیش نیاز دومی می باشد ،رخداد منفعل  و رخداد فعال …
رخداد منفعل لحظه ای هست که درد ناخوداگاه  ، کرختی و بی حسی را به درد خوداگاه و حسِ درد بدل می کند و  رخداد فعال موقعی به وقوع می پیوندد که درد و یا لذتِ موجود با تفسیری متفاوت تر از قبل به رنج بدل می گردد و از آنجا که رنج برخلاف درد نمی تواند ناخوداگاه باشد ، نیازمند سوژه مندی می باشد …
رخداد سال هشتاد و پنج آزربایجان، رخدادی بود که دردِ ناخوداگاه ملی را با گیرنده های حسی ملت آذربایجان آشنا کرده و  کرختی و بی‌حسی موضعی ناشی از درد ملی را درمان کرد، این یک رخدادِ منفعل بود. اما آیا این کافیست برای سوختِ بقیه ی  مسیرِ لوکوموتیو حرکت ملی آزربایجان؟!
ابداً ، ما برای ما شدن نیازمند فرد هستیم، نیازمند فردهای سوژه مند آزربایجان ،نیازمند گذر از جامعه توده محور ، نیازمند آشتی و آغوش مطالبات فردگرایانه و ملیِ ملتِ آزربایجان ، مطالبه بسط فضای گفتمانی و محتاج نرمش در اصول های گفتمانی و تقلیل به فروع های درون گفتمانی ،  که این بار  درد ملیِ آگاه شده ، و کالبد ملی حساس به محرک های استبدادی را ، با تفسیری فردگرایانه ، این درد حس شونده را به رنج احساس شونده تبدیل کنیم ،احساسی معقول …
رنجی که  اگر احساس شود  “ما”ی اصیلِ فعال را منجر می شود ، ما را از “ما”ی جمع گرای ضدفرد الیناتور جدا و به “ما”ی اصیل واقعی از اجتماع و ائتلاف اخلاقی ، عقلانی و احساسی فرد ها اتصال می دهد، رنجی که اگر احساس شود ، خرد ملی را به خرد مدنی منتج خواهد کرد .
هر تز اصالت بخشِ جمعی اعم از انواعِ  مام میهن ، مذهب ، خلق  و… که امر جمعی(رسالت جمعی) را به امر قدسی مبدل ،  هویت فردی را تضییع کرده و مانعی در برابر فردیت و آزادی های فردی گردد  ضد سوژه مند است-(در کل نوشته ، منظور از  فردگرایی ، فردگرایی لیبرالیستی نمی باشد زیرا که لیبرالیسم خود ضد فرد است که توضیح این مورد به مجال بیشتر و تحت عنوان دیگری نیازمند است) – و سرانجام جامعه ی توده را رقم خواهد زد ، زیرا بدون اینکه فردهای جامعه تبدیل به توده های قالبی شوند ،قدسیت رسالت های جمع گرا ، توتالیتر و اوهامی و حاکمیت جمعی و استبدادی بر جوامع غیر ممکن خواهد بود.

●و اینبار رخداد مهر صفر یک ،  رخدادی از منظر حقوقی، فردگرایانه و و از ساحتِ ساختار سیاسی ،  سکولاریستی  است ،رخدادی در برابر زیرساخت های جمع محور و مذهبی…
این رخداد با اینکه  با قتل مهسا امینی بعنوان قطره ی آخر در ظرف عقلانیت حاکم حادث گردید، لیکن واجد پس زمینه ی نهانِ تغییرات در زیربنای اخلاقی و انسان شناختی است که سالیان سال در جای جای جغرافیای موسوم به ایران اتفاق افتاده بود ، هیچ رخدادی را در جغرافیای سیاسی ایران نمیتوان به نام طیف ، جنبش یا ملت خاصی سند زد ،چرا که اگر جرقه ی ابتدایی اش  مصادف با کنش یک جناح خاصی نیز رخ بدهد، لیکن زمینه و شکل گیری آن متاثر از درد و رنج مشترکِ حاصل از استبداد مشترکیست که بر همه ملل این جغرافیا بخصوص به طور مضاعف بر ملل غیر فارس و اقلیت های مذهبی غیر شیعی حاکم است،متاثر از تفاسیر متفاوت از این رنج و شکل گیری گفتمان های مختلفِ ضد گفتمانِ جمهوری اسلامی ایران است ، در واقع هر کنش فکری و عملی ضد توتالیتاریسم ، هر رویکرد پرسشگرانه ای ، هر تفکر نقادی ، هر استدلال عقلی ، هر اراده ی موجهی ،هر تابو شکنی که ادا شده،  راه را بدین مقصد و منظور میسر و هموار کرده است.
جنبش ها از رخدادها زاده می شوند و زمینه رخدادهای بعدی را فراهم می سازند، هیچ جنبشی را  نمی توان مصادره کرد ، زیرا سوژه مندیِ هر جنبشِ سوژه مند ، عقل آزاد و منفردِ فردهای عضو آن جنبش می باشند ، و عقل آزاد و منفرد ، عاری و سوا از تاثرات صفات جمعی می باشند (البته به استثنا  از جنبش های زیبایی شناختی و هنری که سوژه ی آن عقل فرهنگی است و نه عقل فردی…)
این نگاه سادیستیک و مالکانه و انحصارطلبانه به یک جنبش یا رخداد ناشی از سوتعبیر در درک قدرت است .

این که قدرت را نه در قابلیت کنش مندی (هستن) بلکه در اعمال قدرت و زور تفسیر کنیم ،اینکه قدرت را نه در اقناع بلکه در سرکوب و تحمیل معنا کنیم،اما تاریخ و عقلِ معقول  گواه این مدعاست که در برابر فاشیسم شاید  ، ولی برای مقصودِ رهایی از فاشیسم و اتخاذ مطالبات دموکراتیک نمی توان با رویکردی فاشیستی نایل گشت .
چنانکه  تفسیر تبعیض آمیز و سوگیرانه از یک جنایت و قتل یک انسانِ مظلوم به هیچ عنوان موجه نیست ، این رویکرد نه امپاتیک و نه ظلم ستیزانه بوده ، بلکه مصرف گرایانه هست ،تبدیل مرگ و تراژدی انسانی به ابژه ی قابل استعمال،استثمار سیاسیِ یک خون بی گناه ، با عناوینی چون  مهسای آنها ، حدیث ما چیزی نیست جز  مصادره حق ، تسخیر و تمتع از یک فاجعه و مصیبت،روایتی که نه اخلاقیست و نه عقلانی ،زیرا که شرط لازم قضاوت اخلاقی ، جهانشمولی ،بی طرفی و نداشتن استاندارد دوگانه می باشد ، و از منظر عقلانی نیز موجه نیست زیرا که استدلال مبارزه برای حدیث فارغ از مهسا ،مبارزه برای اسرا فارغ از نیکا،همان استدلالی است که فاشیست های جمهوری اسلامی با توسل بدان، همان ها را بقتل رسانده است، همان استدلالی است که ملل غیر فارس را قریب به صد سال تحت ستم واداشته ،همان استدلالی که  یوغ یک ماهیت جمعیِ جعلی و نامعتبر بنام ایران را بر لبخند من و تو ، بر احساس من و تو ، بر سرنوشت من و تو بر تعقل من و تو ، واجب و مشروع دانسته است، این قضاوتیست که  انگیزه ای شوم دارد و غایتی شوم تر…

این وضعیت هشدار آنست که  “ما”ی آرمانی ما دارد بدل به  “ما”ی توده مند می شود نه مای اصیلِ مجموع ائتلاف فردهای سوژه مند…
“ما”ی توده مند ، هم خلق و هم مخلوق سیستم های استبدادی جمع محور است و چنان  به صورت سیستماتیک استعداد سوژه مندی و کنش گری بالقوه فردی را از جوامع  خلع می کند که حتی در جنبش های ضداستبدادی خود نیز متوجه ماری که در آستین پرورش یافته نشده  اند ، ماری که ارثیه ای از دشمن مستبد است و با روایت جمعی توده سالار و با قتل سوژه مندیِ فردی و اصالت بخشیدن نخبگان سیاسی، ایدئولوگ ها و رهبران کاریزماتیک مریدپرور  ،و مشروعیت بخشیدن تز کذاب و مغالطه ی  تقابل حقوق و مطالبات جمعی موجّه در برابر حقوق فردی ، و با محوریت کنش پذیری ، دور باطلی را رهسپار می شوند که همچون هزارتوی بی پایان ، با شکست استبداد خود را به مسند استبداد جدیدی می رسانند ،مانند بت شکنی که خود را به بت بدل می سازد.
●تفسیر هر متنی باید توسط سوژه ها انجام گیرد ، و سوژه چیزی جز “عقل آزادِ منفرد” نیست و فردی که سوژه مند نباشد توده است، و ملت توده مند محکوم به شکست است ، بنابرین مخاطب این متن ، فردهای ملتِ  آزربایجان ، فارغ از جنسیت و دیگر بارهای جمعی می باشد…
مخاطبان عزیز ،  این رخداد فرصتیست برای اعاده ی حیثیت فردیمان ، این رخداد فرصتیست برای دانش اینکه هیچ مطالبه ی ملی موجّهی از جمله حق تعیین سرنوشت با مطالبات فردگرایانه غیریت ندارد بلکه در راستا و امتداد همان هست ،  این رخداد فرصتیست برای بدل کردن دردی که تا مغز استخوان رسیده به رنجی مقدس ، رنجی که هرچند بصورت وارونه از جانب هیجان به ورطه ی احساسِ رنج و در نهایت به مرادِ تفکر  رسیده باشد ،هرچند این تفکر نقاد و فعال نبوده بلکه تفکرِ نامعقولِ سوژه مندیِ منفعل است ،اما باز مقدس است،  تقدسی که عقلانی است ، یعنی دارای کارکرد روانشناختی و به تبع آن جامعه شناختیست، طوریکه فرد همانند حسِ درد در قبالش منفعل نیست ، رنج و سوژه هم نیاز هستند ، رنج بدون سوژه مندی و سوژه مندی بدون رنج وجودش نقض می گردد ،همانا  سوژه با رنج رشد کرده، توسعه یافته و  با تفسیر و کنش گری اش می تواند خود را رنج زدایی کند ، می تواند رنج را یه فرصت برای شکوفایی بدل کند ، همانا رنج شفابخش است زیرا رنج از  آگاهی و اشراف مکشوف می گردد و آگاهی از رنج تغذیه می برد  و  رنج محرک و انگیزه ی شناخت است ، چنانکه رنج های بنیادینِ اگزیستانسیالِ اشراف بر پوچی ، بازماندگی ، عدم تعلق و گسست وجودی در جهان هستی و درک میرایی ، سبب توسل به شناختِ هستی ،دیگری وخویشتن شده و شروع داستان پردازی های انسان را موجب گشت ،از اسطوره تا دین ، فلسفه و علم…آری ، رنج مقدس است، آری رنج متعال است…
●هر جنبش و گفتمان سیاسی ، یک انگیزه غایت شناختی دارد و تنها مقدمه بدیهی و مشترک تمامی ایدئولوژی ها سعادت است ،
بعضا به صورت سعادت فردی در جنبش های  فردگرایانه و گاه در حالت سعادتِ ذهنی و  انتزاعی چون ملت ، امت ، خلق و… در جنبش های جمع گرا ، با آن مواجه می شویم ،که انگیزه ی اصلی تمامی امور سیاسی ،اجتماعی و حتی روانشناختی می باشد.

این در حالیست که بدون قبضِ گرایشی آنتروپولوژیک و دقیق تر  بدون شناخت و کشفِ نیازهای اصیل و بنیادینِ انسان ، شناخت و دستیابی به سعادت ممکن نیست زیرا که عدم رنج مساوی با خوشبختی و سعادت است و رنج و سعادت با یکدیگر رابطه ی ضدیت داشته  و مانعهً الجمع هستند ،پس بدون رنج  ، رفع رنج و بدون رفع رنج ، خوشبختی  و سعادت میسر نمی شود.
سعادت جمعی بدون سعادت فردی مغالطه ای بیش نیست  ، هر کجا هر ایدئولوژی سعی براین داشت که سعادت و مصلحت جمعی را ارجح تر بر سعادت و مصلحتِ فردی نشان دهد مطمئن باشید آن ایدئولوژی ، الیناتور ،توتالیتر ، فاشیست و توده ساز است زیرا هر مطالبه ی جمعی که سازگار با آزادی های فردی نباشد ، چاره ای جز استبداد ، سرکوب ،  تخریب ریل دیالکتیک عقلانی و عناد با تفکر نقاد برای بقا ندارد.
●حال در این لحظه ی عطف ، در میان این رخداد تاریخی ،در جبهه الیناتورها  ،در برابر سرکوب گرها، ایدئولوگ ها ، مصلحت های فرمایشی ، شاخص های سوگیرانه ، در قبال جامعه ای که نبضش هرچند نه به صراحت کامل ولی به کنایه هم که شده  می زند  ،در قبال ملتی که اوراقِ مُسِکِّن های ضد درد را به زباله دانِ تاریخ انداخته و  درد را در این شب کور با عقل ،روان و اخلاق برزخی به دوش می کشد و “ما”به امید  آزادیِ عقلانی ،روانی ،اخلاقی و اجتماعیِ ملتی که در قبالش مسئولیم، بعنوان فانوس دارانِ این شب تار، بعنوان سمیعان این ناله های پرتکرار ، این شیون های امنیتی  ، این نعره های غمناک ، این چهره های مغموم ،این قصه های بی پایان ، این  نقطه سر خط ها را ، چه مهسای کردستان ، چه اقبالِ بلوچستان  ،چه نیکای خرم آباد  ، چه سارینای کرج ،چه مهدی سمنان و چه حدیث و اسرای  آزربایجان را ،به شدت محکوم می کنیم و چون ناقوس عشق ،خونبهای این پسران ، دختران ،مردان و زنان را به جدیت تمام طلب می کنیم،خونبهایی که جز آزادی در هر چهار مسندِ عقلانی، روانی اخلاقی و اجتماعی ، مقبول نمی بینیم، آری ما به احترام اراده ی مقبوض خویش ، به احترام زانوهای شکسته ، به احترام ترس های نهفته ، به ازای نسل های نظاره گر ، به ازای دست های بوسیده شده ، به ازای انحصار عقل ،به ازای انحصار عشق ، احساس ، هیجان ،به ازای پستوهای زندان ،به ازای هر قطره از دریاچه ارومیه، به ازای هر قطره اشک مادرانمان ، به ازای نفس های محبوس آتیلای دربند ، برمیخیزیم  ، قیامی که بر ریشه ی درخت منحوس صدساله  تیشه ی اجل را زده و  تیشه بر هر دو روبنای فاشیسمِ ناسیونالیستی و  فاشیسمِ مذهبی  ،  با هر نقابی که در گذشته زده و خواهد زد و با هر توجیهی که سبب  سلبِ سوژه مندی فردها، سبب حذف و به حاشیه کشاندن گفتمان ها ، سبب نفیِ حقوق ملت ها و اقلیت های مذهبی جغرافیای سیاسی ایران و  سبب نامشروع خواندن حق تعیین سرنوشت  ، سبب محرومیت از حداقل امکاناتِ اقتصادیِ عادلانه ی توسعه ی فردی و اجتماعی، سبب هر نوع انحصار ، سبب یقیین در کیفیات و تردید در کمیات،سبب هر توجیه غیر موجه سرکوب فردیت های معقول را و سبب هر…

پایان

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

دکمه بازگشت به بالا