مقالات

ایران و مسئله ای به نام یوگسلاوی بهنام کیانی

وقتی موضوع حقوق ملت ها مطرح می شود، نویسنده گان و روشنفکران فعال ملی و مدنی در این حوزه، با اشاره به حوادث شوم بالکان در قرن نوزده و بیستم ، خواهان ایفای نقش سازنده حاکمیت برای حل و فصل مسالمت آمیز حقوق ملت ها و متعاقبا تضمین صلح و امنیت در داخل کشور می شوند . در مقابل آنها، ایرانشهری ها و پان ایرانیست ها نیز با اشاره به سرنوشت بد فرجام کشور یوگسلاوی هرگونه تلاش برای اعاده حقوق ملی و قومی در ایران را محصول توطئه غرب و حل و فصل آن را در سرکوب و قوه قهریه می دانند. به طور معمول، در بررسی های تاریخی و سیاسی و در موضوعاتی از این دست ،تفسیر واقعیت های مشابه از طریق، اصل تطابق صورت می گیرد که از لحاظی درست و صائب است ، به شرطی که اصول تطبیقی در آن رعایت شده باشد . تطبیق پیدایش دو کشور ایران و یوگسلاوی به لحاظ وقایع فی نفسه تاریخی، چندان به هم نزدیک نیست اما از بعد اندیشه سیاسی مدرن و نحوه تعریف دولت و حاکمیت ملی ،چنین تطبیقاتی در برخی از حوزه ها به راحتی می تواند صورت گیرد. من به این تطابقات اشاره مستقیم نکرده ام ،اما بی شک در شرح مختصری که از وقایع سیاسی کشور یوگسلاوی در دوره تاریخ معاصر و نزدیک ارائه داده ام ،می توان به راحتی به این مطابقت ها برخورد .یوگسلاوی کشوری است که در اوایل قرن بیستم شکل گرفت ، این کشور قرن ها زیر ید دولت روم ، و قدرت عثمانی قرار داشت . با شروع قرن بیستم و رواج اندیشه ناسیونالیسم و ملی گرایی در حوزه بالکان، اسلاو های جنوب با اتحاد و همبستگی توانستند به موقعیت استقلال دست یابند . بسیار با مسما است که گفته شود ایده تشکیل
چنین دولتی را ابتدا شاعران و نویسنده گان این کشور مطرح کردند .در ۱۸۳۰ جنبشی به نام ایلیاتی شکل گرفت که خواهان جدایی از امپراطوری هابسبورگ اتریشی بود. جنبش ایلیاتی در اصل یک جنبش روشنفکرانه بود که در هابسبورگ کرواسی توسط فردی به نام لیودویت گاج پا گرفت و هدف ان تشکیل کشوری از اسلاوها بود که دارای منشأی مشترک و زبان مشترک باشد . انها برای شکل گیری زبان مشترک از یک زبان شناس مشهور اسلاو به نام ووک کاراجیچ یاری طلبیدند و وی توانست اصلاحاتی را در ساختار زبان صرب ایجاد کند .کاراجیج خود معتقد بود زبان عامل اصلی به وجود آمدن ملت است . جنبش ایلیاتی تاثیری ژرف در بیداری کروات ها و صرب ها داشت . اسلاو ها به شدت از آسیمله شدن ملت خود در زبان و فرهنگ ژرمنی و مجاری ، ناراحت بودند و می خواستند دولت -ملتی به وجود آورند که متشکل از تمامی اسلاوهای بالکان باشد . از منظر سیاسی اسلاوها درگیر در میدان جنگی امپراطوری اتریش – مجارستان و عثمانی بودند ، و خاک آنها بین این دو قدرت برتر بالکان تقسیم شده بود .همین امر روند آسیملاسیون را برای اسلاوها ناگزیرتر کرده بود تقریبا از ۱۸۶۷ به بعد زبان مجار به عنوان زبان ملی در بخش های اسلاو نشین جنوب پذیرفته شده بود . علی رغم اینکه دولت مجارستان جزو دولت های بود که حقوق زبانی اقلیت ها را به رسمیت شناخته بود ،اما توزیع قدرت طوری بود که اسلاوها این ترفند دولت مجارستان را نوعی انقیاد سیاسی و اقتصادی برای خود می دیدند . مجارها با تاکید بر اصل فرد گرایی یا حقوق شهروندی ،با مطالبه گری اسلاوها مبنی بر اصل خودمختاری مخالفت می کردند .این مسئله ظاهرا با مبانی لیبرالیسم همساز بود .اما روشنفکران صرب و کروات ،ناسیونالیسم لیبرال را ائدولوژی برتر جویانه و بانی نفی حقوق اساسی خود تفسیر کردند و فرانسه را نمونه ای از همین ایده برای نفی حقوق اقلیت های زبانی می دیدند . این نوع تفسیر مبتنی بر واقعیت بود ،زیرا در ۱۸۶۸ که قانون ملیت مجاری به عرصه سیاسی و اجتماعی کشانده شد ،صرب ها و کروات ها دیدند از این قانون تنها حق شهروندی مبتنی بر ملیت مجاری برای آنها مانده است . تا سال ۱۹۰۰ که قانون ملیت مجاری ‌و زبان رسمی آن در ادارات و مدارس به کار رفت مطابق آمارهای رسمی ۹۵ درصد کارمندان ،معلمان ،شاگردان ،قضات و غیره زبان رسمی مجارها را یادگرفته بودند و به عنوان زبان اصلی در محاورات اجتماعی به کار می بردند

مجار سازی شکلی صعودی به خود گرفته بود و در عرض سی سال از ۴۶ درصد به ۵۵درصد رسیده بود . این روند خصوصا در شهرهای صنعتی و شهرک ها شتاب آلود بود و تنها در روستاها کند و آهسته پیش می رفت . جالب است گفته شود که مجارها قبل از آنکه به سیاست مجار سازی(magyarizatoin ) روی بیاورند خود درگیر آسیملاسیون زبانی آلمانی بودند. سیاست مجارسازی از ۱۸۳۰ به بعد آغاز شد و آن درست در زمانی رخ داد که سیاسیون مجار متوجه شدند اقلیت های اتنیکی ، خصوصا اسلاوها که در دایره حاکمیت سیاسی انها زندگی می کنند ، ممکن است با همین استدلال در پی مطالبات ملی و قومی خود بر آیند . لایوس کوشوت روزنامه نگار و سیاستمدار معروف مجار اولین کسی بود که متوجه این شرایط شد کوشوت در روزنامه معروف peste hirlap جدال خود را با امپراطوری هابسبورک اتریش برای استقلال مجارستان آغاز کرد . استدلال کوشوت برای مجارستان این بود که باید یک زبان ملی باشد که در مجارستان همه با آن صحبت کنند و این زبان زبان مجاری است .کوشوت با رد کشور چند ملیتی در مجارستان ،مجار سازی را اصل اخلاقی برای توجیه برتری جویی های قومی خود تفسیر می کرد .انقلاب ۱۸۴۷ مجارها بر اساس اصل یک ملت ،یک دولت ،یک زبان بود .و مخالفان این طرح که روشنفکران اسلاو بودند ، یا اعدام شدند یا چاره را در سکوت دیدند . با اینحال تاثیر ناسیونالیسم مجاری بر صرب ها و کروات ها قاطع بود و روند بیداری انها را تسریع نمود . بلاگرونوالد مورخ ملی گرای مجار یکبار گفته بود: مدارس متوسطه مجارستان شبیه یک ماشین بزرگ است که در یک سر آن جوانان اسلاو به شکل فله ای به درون آن انداخته می شوند و در سر دیگر به‌ عنوان‌ مجاری بیرون می آیند .این سخن گرونوالد پژواک خود را نیم قرن بعد در تحولات بالکان نشان داد.طوری که با آغاز قرن بیستم مهمترین مسئله جهان و اروپا موضوع ملت ها در بالکان بود ، رشد ملی گرایی همزمان بود با سیاست آسیملاسیون در این نقطه حساس اروپا . وقتی این دو سیاست به مرحله حساس سیاسی وارد شد ،راه حل مسالمت آمیز خود را از دست داد و فاجعه ای بزرگ آفرید .
وقتی دولت یوگسلاوی تشکیل شد از همان ابتدا بر سر نحوه اداره کشور بین کروات ها و صرب ها اختلاف وجود داشت. حقیقت ان است که کروات ها اندکی دیر متوجه اشتباه خود در ملت سازی با محوریت زبان و فرهنگ صربی شدند و این اشتباه ابتدا خود را در اختلاف بین ادغام زبانی ،هنری نشان داد . جنگ جهانی اول و دوم اسباب و علل تمایزات و تفاوت ها را کم رنگ کرده بود ،با توجه به اینکه این دو جنگ بر سر نحوه اداره اروپا و مستعمرات بود ،مسئله اساسی برای بانیان کشور یوگسلاوی بر سر بودن یا نبودن اسلاو ها متمرکز شده بود ،با پایان جنگ جهانی دوم ، کمونیست ها حاکمیت سیاسی را از دست سلطنت طلبان خارج و بر امور کشور مسلط شدند . کمونیست ها به رهبری تیتو تمایزات صرب ها ،کروات ها ،بوسنی ها را در یک ایده کمونیستی به نام “برادری خلق ها” نادیده گرفتند و سانترالیسم مرکزی یگانه راه سیاسی برای یوگسلاوی پذیرفتند از دهه شصت ( میلادی ) با بروز ناآرامی ها دولت دوباره به سمت سیاست عدم تمرکز بازگشت .بسیاری معتقدند که در ایده تشکیل یوگسلاوی” فرهنگی واحد “مورد ادعای روشنفکران وجود نداشت ، عموما این این ادعا را روشنفکران کروات مطرح ساختند و بعدها نیز علیه ان برخاستند. آنها ادغام در فرهنگ و زبان صربی را عامل اتحاد اسلاوها تلقی می کردند . به عنوان نمونه مشترویج مجسمه ساز و معمار معروف، اصالتا صربی بود ،او در آثار هنری خود سعی داشت روح کلی اسطوره‌ای اسلاو را ترسیم کند آثار هنری وی اعجاب انگیز و پر از مضامین ملی و میهنی بود . کروات ها مقام هنری وی را به چنان سطحی از تبلیغ رساندند که مشترویج را پیامبر یوگسلاوی می نامیدند . مهمترین اثر هنری وی” نبرد کوزوو” بود . نبرد کوزوو در ۱۵ ژوئن ۱۳۸۹میلادی بین سلطان مراد اول و لازار هربلیانویج رخ داد در این نبرد علی رغم اینکه سلطان مراد جان خود را از دست داد ،اما نیروهای صرب نیز شکست خوردند و شاهزاده صرب نیز جان خود را از دست داد .در این اثر مشترویج سعی نمود شاهزاده صرب لازار هربلیانویج را تبدیل به روح قهرمان یوگسلاوی کند و از آن درس اخلاق برای جامعه اسلاو درست کند .زیرا برای زایش این کشور جدید نیاز به یک اسطوره صربی که خود را فدای آرمان های بزرگ ملت اسلاو کند اجتناب ناپذیر می نمود . اما به زودی معلوم شد که تمامی مساعی کروات ها برای تشکیل دولت ملی اسلاو به جیب صرب ها ریخته شده است . در واقع از ۱۹۵۳ به بعد منازعات درون حزبی متمایل به منازعات قومی بود .از ۱۹۵۷ به بعد رابطه تیره بین وزیر امور خارجه ادوارد کاردل( اسلونی ) و معاون و جانشین احتمالی تیتو الکساندر رانکویج(صرب ) به سطح منازعه بین احزاب سرایت کرده بود ،رانکویج طرفدار یوگسلاوی واحد بود ،در حالیکه کاردل ماهیت اتحاد ملت های اسلاو را در مبارزه با امپریالیسم معنا می کرد . این اختلاف به زودی به سطح روشنفکران نیز کشیده شد .و یکی از نویسنده گان اسلوونی ،صرب ها را به زیاده خواهی و توسعه طلبی متهم ساخت . برداشت صرب ها از ماهیت کشور بر اساس برادری یا خواهر برادر بود در حالیکه کروات ها جامعه یوگسلاوی را بر مبنای دوستی تفسیر می کردند .در پس زمینه این اصطلاحات می توان به نیت صرب ها برای رهبری سیاسی و اجتماعی و اقتصادی پی برد. کروات ها به زودی پی بردند صرب ها به چیزی جز پرپایی شوونیزم صربی فکر نمی کنند .این مورد منحصر به فرد را تیتو نیز دریافته بود و در سخنرانی ها به زمینه های ظهور شوونیزم هشدار می داد . و در عین حال به غیر صرب ها اطمینان می داد که یوگسلاوی به معنای ادغام ملت ها نیست . تیتو برای اثبات حرف هایش معاون صربی خود رانکویج را از قدرت برکنار نمود اما آگاهان به امور می دانستند هدف تیتو نیز در اصل بر محور ادغام ملت ها می چرخد به همین جهت احزاب صربی برکناری رانکویج را با خشنودی پذیرفتند. در حالیکه کروات ها با تردید به مسئله نگاه می کردند . در اصل تیتو با بر کناری رانکوویج می خواست ایده یوگسلاوی را از منظر خود تعریف کند و با شگرد سیاسی خاص و با حذف وی گویا توطئه صرب ها را از نگاه کرووات ها قابل قبول عنوان کند ،اما رهبران احزاب صرب نیز دلایل خود را داشتند .نتیجه حاصله از این بازی کاهش قدرت فدرالها در سال های ۱۹۶۷ به بعد بود . این مسئله سبب شد کروات ها احساس کنند که کاهش سقف بودجه آنها، دلایل قومی و اتنیکی دارد . کم کم این مسئله به موضوع زبان رسمی نیز کشیده شد و ۱۳۰ زبان شناس کرواتی در ۱۹۶۹ خواستار به رسمیت شناختن زبان کرواتی شدند .اعتراضات کروات ها که از دهه ۶۰ نسبت به تبعیضات قومی شده بود در سال‌های ۷۰ و ۷۱ به اوج خود رسید . آنها هم به تبعیض اقتصادی و هم در اصلاح زبان ملی که به نفع صرب ها پیش می رفت معترض بودند و با اوج گیری ان تیتو با شدت تمام آن را سرکوب کرد .تقریبا از ۱۹۸۷ به بعد همه به غیر از صرب ها متوجه شده بودند که ایده یوگسلاوی به سمت تبعیض و محو هویت انها پیش رفته است .در ۱۹۹۰ اسلوونی و کروات ها پیشنهاد تشکیل کنفدرال را به منظور حفظ یوگسلاوی دادند اما رئیس جمهور صربستان اسلودان میلوشوویج با رد این پیشهاد خواهان احیایی یوگسلاوی به شیوه قبل از برکناری رانکویج بود .
بهنام کیانی
https://t.me/behnam_kianii

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

دکمه بازگشت به بالا