مقالات

استعمار ملت هاى درون ايران، واقعيت يا تخيل ؟ ✍يوسف عزيزى بنى طرف

در فوريه ٢٠٢٣ خانم آزاده پورزند – دختر سيامك پورزند و مهرانگيز كار – در كنفرانس گروه هاى اپوزيسيون در تورنتو كانادا اشاره اى داشت به زنان كورد در ايران و گفت “من در خلال خيزش زن زندگى آزادى براى اولين بار زنان كورد را شناختم.” من در پايان سخنان ايشان گفتم صد سال پس از تشكيل دولت – ملت ايرانى، شما به عنوان يك زن فارس مركز ايران، با وجود اين همه رسانه هاى گروهى و شبكه هاى اجتماعى دوران ما، تنها اكنون موفق به شناخت زنان كورد مى شويد، چه برسد به زنان عرب كه در اقليم اهوازاند و از مركز ايران دوراند و اساسا براى شما ناشناخته.
نيز گاه از زبان روشنفكران و سياستگران و از مردم عادى مى شنويم كه ” آيا در ايران عرب هست؟” يا “در ايران عرب نداريم!” در حالى كه عرب هاى اهواز نقش هاى مهمى در تاريخ نوين ايران بازى كرده اند كه مجالى براى ذكر آن در اينجا نيست. اين امر در باره ديگر ملت هاى غير فارس نيز كما بيش صدق مى كند. با اين همه، دانش آموزان در كتاب هاى درسى، چيز چندانى درباره تاريخ اين ملت ها – چه مشترك و چه نامشترك – و وضع اجتماعى و فرهنگى آنها نمى خوانند، بلكه بر عكس، گواه بزرگنمايى فرهنگ پارسى و گاه تحقير و اهانت به عرب ها هستيم كه باعث نادانى پارسيان در باره اين ملت ها و به نوعى نادانى آنان از يكديگر است و يادآور اين مثل عربى است كه انسان دشمن آن چيزى است كه نمى داند.
هويت بحران زده ايرانى
افزون بر گسست ميان دولت مركزى و پيرامون غير پارسى در ايران كه برخاسته از تبعيض روشمند و نهادينه عليه ملت هاى پيرامونى است، جامعه ايران شاهد شكاف ميان زنان و طبقه سياسى حاكم در كشور است كه از تبعيض آشكار عليه زنان بر مى خيزد كه نظيرى در كل جهان – از آن ميان كشورهاى عربى و اسلامى – ندارد، جز افغانستان كه با ايران همزبان و هم فرهنگ است. لذا آن چه كه طى چند ماه گذشته در خيابان هاى ايران ديديم گواه يك بحران اجتماعى و هويتى است كه جامعه ايران از آن رنج مى برد.
مرگ ژينا امينى در بيست و پنج شهريور ١٤٠١ كشمكش ميان زن مدرن و حاكميت ايران را شدت بخشيد و اين يك دشواره اجتماعى است كه با توجه به كورد بودن ژينا، يك موضوع هويتى هم هست. كشمكش ميان مدرنيسم و سنت گرايى، و اسلامگرايى و سكولاريسم از انقلاب مشروطه آغاز شد و زنان را نيز در برگرفت  و تاكنون – با وجود يك حاكميت تندرو مذهبى – لاينحل مانده است. در اين عرصه تفاوت هايى ميان ملت ها وجود دارد، به عنوان مثال، دين و قبيله در ميان عرب ها، بلوچ ها و تركمن ها نقش برجسته ترى دارد و اين ناشى از توسعه نامتوازن و عوامل مختلف اجتماعى و تاريخى است. اما از ميان سه عامل اساسى ابر بحران هاى كنونى ايران يعنى ملت هاى غير فارس، زنان و اختلاف فاحش طبقاتى، مهمترين عامل بحران هويت در ايران، همان اولى است.
ايران پس مانده يك امپراتورى كهن است كه در پايان هاى سده هجدهم ، در دوره آقا محمد خان قاجار به شكل نهايى “گربه” كنونى در آمد. ستم ملى در ايران برخاسته از ماهيت دولت ملى ايرانى ( و شكل و شمايل عمدتا پارسى ) آن است كه در ربع اول سده بيستم شكل گرفت. و نبردهاى چندگانه هويتى و فرهنگى و رسانه اى و سياسى و احيانا مسلحانه در سرزمين هاى غير پارسيان نشانگر تضاد هويتى ميان مولفه هاى ملى و اتنيكى جامعه ايران است.
ماهيت استعمار در ايران، داخلى يا خارجى؟
ديكشنرى آكسفورد، استعمار را چنين تعريف مى كند:”سياست يا ممارست سيطره كامل يا جزئى سياسى يك كشور و اشغال آن توسط كوچ نشينان و استثمار اقتصادى آن است.” دايرة المعارف فلسفى دانشگاه آمريكايى استانفورد در اين زمينه مى گويد: “استعمار، كاركردى است براى چيرگى كه انقياد يك ملت توسط ملت ديگر را در بر مى گيرد.” و سپس كاركردهاى هاى استعمارى از دوران جنگ هاى صليبى، به ويژه ، پس از دوره رنسانس تا امروز را شرح مى دهد.
اما موضوع استعمار داخلى همانا استعمار پيرامون توسط يك متروپوليتن يا پايتخت و سلطه مركزى آن است. قصد از پيرامون، مناطق دور از مركز در يك كشور است. استعمار داخلى اساسا به شكل توسعه نامتوازن ميان مركز و پيرامون بروز مى يابد و آن كشور مى تواند يك كشور چند مليتى هم نباشد، مثل كشور تونس.
قبل از انحلال نظام مملكت هاى محروسه در سال ١٣٠٤ ش، وضع سياسى و حقوقى هر يك از اين مملكت ها با ديگرى تفاوت داشت. به عنوان مثال، در دوره قاجار، ترك ها و فارس ها، قدرت مركزى را در ميان خود تقسيم كرده بودند. تبريز، مركز مملكت آزربايجان، و تهران دارالخلافه دولت قاجار به شمار مى رفت و هر دو شهر از اهميت سياسى و اقتصادى مشابهى برخوردار بودند.
در پايان قرن نوزدهم ، با انقراض خاندان اردلان، مملكت كوردستان رو به سستى نهاد و با سيطره حكومت مركزى بر جنبش انقلابى جنگل در سال ١٣٠٠، مملكت گيلان نيز به محاق رفت.

اما تنها مملكتى كه تا سال ١٣٠٤ دوام آورد، مملكت عربستان محمره بود. تاريخ نوين و كهن عربستان نيز به نوعى با تاريخ ساير مناطق ايران تفاوت دارد. اين مملكت در سال ياد شده به ولايت و سپس به استان تبديل شد و نامش را به خوزستان تغيير دادند. كتاب هاى نويسندگان اروپايى و پارسى از دو بار اشغال نظامى مملكت عربستان محمره سخن مى گويند كه شاهد ساختن مناطق كوچ نشين و شبه كوچ نشين در دوره پهلوى و جمهورى اسلامى بوده است.
مى توان – به نوعى – وضع ملت هاى ايران و گستره پيوندشان با تهران را با پيوند ملت هاى ويلز و اسكات مقايسه كرد كه در آن وضع عربستان مشابه اسكانلند و وضع كوردستان يا آزربايجان با وضع اقليم ويلز قابل مقايسه است.
استعمار عربستان چگونه است؟
محمره پايتخت مملكت عربستان در اواسط سده نوزدهم در معرض رقابت سه دولت عثمانى، بريتانيا و قاجار قرار داشت . در آن هنگام براى چيرگى بر محمره و پايان بخشيدن به استقلال عربستان، سه جنگ ميان اين سه دولت رخ داد. عثمانى ها در سال ١٨٣٧ محمره را اشغال كردند اما اين امر ديرى نپاييد تا اين كه نيروهاى محمد شاه قاجار (با آقا محمد خان قاجار اشتباه نشود) اين شهر را اشغال كردند و موضوع به سود قاجاريان پايان يافت. حتى حمله انگليسى ها در سال ١٨٥٦ به محمره و اشغال آن نيز تغييرى در وضع مملكت عربستان نداد زيرا آنان فقط به خاطر مساله هرات مى خواستند به ناصر الدين شاه فشار آورند و قصد اشغال دائمى آن را نداشتند.
دولتمردان ايرانى همچون نجم الملك اصفهانى، از مقربان ناصر الدين شاه، و محمد تقى خان انصارى كاشانى، از مقربان ظل السلطان، همواره از تصرف و گاه از اشغال محمره و عربستان سخن گفته اند. لرد كرزن (١٩٢٥-١٨٥٩) نائب السلطنه بريتانيا در هند و وزير خارجه بريتانيا، به طور ويژه بر “اشغال محمره” تاكيد مى ورزد.
عبدالغفار نجم الملك در سال ١٨٨١ در كتاب “سفرنامه عربستان” خود مى نويسد ” حالا وضع با سابق فرق چندانى نكرده و مُلك عربستان همچنان ما را بيگانه مى داند و پس از صد سال تصرف هنوز در اقل تقدير براى آنها نامانوس هستيم . اولين قدم براى عمران فلاحيه و محمره و حويزه و اهواز ساختن بازار و كاروانسرا و حمام است.”
لرد كرزن از “اشغال” محمره – پايتخت عربستان – سخن مى گويد و نجم الملك اصفهانى از “تصرف” محمره كه معناى يكسانى دارند، با قدرى اختلاف در باره بازه زمانى اشغال.
در سال ١٨٤٧ معاهده ارزروم دوم توسط دولت هاى عثمانى و قاجار به امضا رسيد و اين شهر و كل مملكت عربستان جزء دولت قاجار قلمداد شد. احمد كسروى در باره اهميت اين معاهده براى حكومت مركزى تهران مى نويسد ” براى نخستين بار پس از اسلام، مرزهاى غربى ايران به رسميت شناخته شد زيرا از آن زمان واليان بغداد براى تعدى به اراضى ايران و ايجاد فتنه ميان عشاير خوزستان بهانه مى آوردند.” منظور كسروى از خوزستان همان عربستان است كه پس از معاهده هم در دست حاكمان عرب باقى ماند و فقط اسما تابع تهران بود.
لرد كرزن در اين زمينه مى نويسد ” در نوامبر ١٨٤١ سپاه ايران به فرماندهى معتمد الدوله شرور – كه لايارد او را با شيوه شجاعانه اش توصيف كرده – اين شهر را اشغال كرد و سپس با سپاه خود به سوى عرب هاى قبيله كعب در نزديكى رود كارون روانه شد، اما در پايان جنگ ، ترك ها ادعاى مالكيت اين شهر را كردند، به اين بهانه كه در ساحل اصلى كارون نيست بلكه در ساحل كانالى قرار دارد كه در ساحل شمالى شط العرب حفر كرده بودند.ايرانيان از تخليه شهر [محمره] خود دارى و تاكيد كردند كه هيچ كس نمى تواند مكان كانال مذكور را مشخص كند، زيرا در حقيقت در طول سواحل طبيعى كارون و مصب طبيعى آن قرار دارد. اوستن هنرى لايارد كاوشگر بريتانيائى – كه آگاهى كاملى درباره منطقه داشت – اوامرى از لرد ابردين نخست وزير بريتانيا دريافت كرد تا گزارشى درباره اين اختلاف تهيه كند. لايارد توصيه كرد تا [محمره] به عثمانى ها داده شود اما دولت روسيه به شدت از ايران حمايت كرد و سر انجام، دولت بريتانيا نيز از روسيه تاسى كرد و محمره را در معاهده ارزروم در اختيار ايران قرار دادند، و از آن هنگام همواره در دست اين دولت قرار گرفت٠” (كتاب ايران و قضيه ايران)
مى بينيم كه عربستان تا سال ١٨٤١ – و اشغال آن توسط محمد شاه قاجار – زير حاكميت بنى كعب در استقلال به سر مى برد.
دومين اشغال عربستان محمره در آوريل ١٩٢٥ (١٣٠٤ش) رخ داد كه به زمانه ما نزديك تر است و در رسانه هاى فارسى و عربى و اروپائى آن هنگام، بازتاب گسترده اى يافت. رضا خان سردار سپه ( كه چند ماه بعد به نام رضا شاه پهلوى تاجگذارى كرد) فرمانده حمله نظامى به عربستان را به عهده داشت، گرچه او در كتاب ‘سفرنامه خوزستان’ خود از اصطلاح اشغال استفاده نكرد.

اما يك سند دست نوشته درج شده در سايت ‘كارون الثقافى’ حامد كنانى – مستخرج از آرشيو وزارت خارجه بريتانيا – بر اشغال عربستان تاكيد دارد.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

دکمه بازگشت به بالا