ایرانمقالات

تئوسوفيسم ،رابطه آن با بهائیت و ایرانشهری ✍بهنام کیانی اجیرلی

 قبلاً در مقاله ای اشاره کوتاهی به انجمن تئوسوفيسم و رابطه آن با نژاد پرستی کردم ولی به نظرم دیدگاه تئوسوفيسم و تبدیل آن به آری سوفيسم از طرف اعضای آلمانی این انجمن،و فعالیت آن در هند و در ایران ،محور و شعاع فرهنگی و سیاسی آن را روشن می کند .

دیدگاه های ايرانشهري ،کاظم زاده بهایی و یا نقی زاده عضو ماسوني و رابطه بین فراماسونری را ترجیحا با آری سوفيسم آشکار می کند . می دانیم که بعد از مرگ آغا محمد خان قاجار و شکست اردوی عباس میرزا در قفقاز از روسیه ،این تفکر در ایران پا گرفت که دلایل مغلوبیت را بایستی در علم و صنعت روس و انگلیس جستجو کرد ،ظهور امپراطوری های بزرگ در غرب در واقع مدیون  پیشرفت علم و صنعت آنها بود و پیشرفت علم و صنعت نیز حاصل نگرش جدید در غرب نسبت به نوع تفکر بود . تقریبا از قرن پانزدهم میلادی تفکرات اروپائیان که خود را وارث تمدن یونان و روم می دانستند ،نسبت به جهان و زندگی کم کم عوض شد ،ظهور ماکیاولی و کتاب شهریار او نگرشی جدید به سیاست بود که آن را از اخلاق و دین متمایز می کرد . در فلسفه سیاسی ماکیاولی به سیاست  نقشی قدرت گرایانه داده شد که صرفا از اخلاق به عنوان وسیله استفاده می کرد . بعدها اسپينوزا و هابس این اندیشه را با رویکردی متفاوت دنبال کردند .فلسفه “همه خدایی ” اسپينوزا و بها دادن دکارت به تجربه و استقرا در علوم ،راه را برای علوم تجربي باز کرد و علم از چارچوب تنگ تعریف ارسطویی خارج شد و راه را برای رنسانس باز کرد .تعریف دکارت از وجود به مفهوم تفکر یعنی من فکر می کنم پس هستم راه را برای تشکیک در مابعدالطبیعه هموار کرد. گرچه خود دکارت یک فرد اتئيست نبود ، اما فلاسفه بعد از دکارت ،اندیشه خود را از نقطه ای شروع کردند که دکارت آن را پایان داده بود یعنی “فکر “. لاک و هيوم وجود انسان و آگاهی او را منوط به محتوای فکر کردند . و سنخ معارف موجود در آن را تفکیک و تعیین نمودند .نتیجه فلسفی از این بررسی این بود که تمام محتوای ذهن عبارت است از تصور و تصدیق که مبنای حسی دارد ،لاک آن چیزی را که علمای دین” فطرت ” می نامیدند رد کرد و یک مفهوم جدیدی به نام ” امر پيشيني” که مسبوق به سابقه ذهنی است ،تعریف کرد . و هيوم نیز با به چالش کشیدن برهان نظم در دین ، ،اصل علیت را تقارن زمانی که حاصل نوعی برداشت روانشناسانه از اشیا است ، را ارائه داد. بدین گونه پایه های فلسفه مابعدالطبیعه شکسته شد .و راه برای تجربه گرایی باز شد  تضعیف مسیحیت در برابر علوم غربی و خلأ مذهبی ،نقطه شروع انواع مکاتب فکری شد، و از بین آنها دو سه مکتب به طور گسترده و وسیع ،مورد توجه قرار گرفت . در حوزه علم اجتماعی دیدگاه های تحصلي اوگوست کنت و داروینیسم اجتماعی هربرت اسپنسر ، و در فلسفه سیاسی تفکرات هگل ،و جان لاک ،  ودر اقتصاد دیدگاه های سوسیالیستی  سن سیمون ، لاسال و لیبرالیسم  بنتام و جفرسون مورد توجه گرفت ،و به شدت از طرف طرفداران یا مخالفان در جامعه غربی مورد پذیرش یا نقد قرار گرفت ، همزمان با تحولات سیاسی و اقتصادی ، راه برای برخی نحله فکری زیر زمینی نیز فراهم شد  و بانیان و صاحبان این نحله  تفکرات شرک آلود دوره باستان را به سطح جامعه کشاندند. این نحله ها با چسبیدن به اقتصاد بازار آزاد و نزدیکی به دولت ها که به شدت در حال سکولاریزه کردن جامعه و رخنه به جوامع عقب مانده را جستجو می کردند،خود را در سطح وسیعی به هرم قدرت نزدیک کردند و سیاست نفوذ را در حوزه اندیشه تئوریزه کردند ،که رفورم مذهبی  یکی از شاخصه های آن بود. و شاخصه دیگرش ناسیونالیسم بود. در اینجا نقطه را یاداوری کنم هدف بنده نسخه پیچی برای رد و روی گردانی از جهان مدرنیته امروزی نیست. بلکه توضیح نحوه ای از نفوذ است که باعث زیان و عقب ماندگی بیشتر شده است .به هر روی ،تئوسوفيسم حاصل جمع دو شق بالا است. اگر در باب تئوسوفيسم به عنوان نقطه شروع نفوذ یاد کنیم ،این سر آغاز مربوط می شود به “واژه آریا یا آریایی”. این کلمه را به مفهوم نژادی اولین بار ماکس مولر محقق مردم شناس آلمانی به کار بردند،نظریه تکاملی زيستي داروین  و بسط آن به حوزه علوم اجتماعی توسط هربرت اسپنسر ،مردم شناسی و دین شناسی را نیز تحت تاثیر قرار داده بود .و مولر در صدد استفاده از این متد در شناسایی ادیان و مردمان بر آمد،با توجه به احاطه مولر به زبان سانسکریت و پژوهش در حوزه کتاب “ودا” و ریگ ودا هندی ،ایشان نظریه اصل ” یگانگی و بی کرانگي” در ادیان نژاد آریایی را پیش کشید ،مولر بر این باور بود که توجه به طبیعت به شکل اغراق آمیز و تبلور آن به زبان اسطوره نوعی القأ همین اصل است با این شرح اضافی که اسطوره در واقع نوعی بیماری زبانی است که استعاره را تبدیل به کلمات و عبارات مقدس کرده است ،حال آنکه ماهیت امر چیزی قدسی یا خداست .و در این میان خورشید به عنوان بزرگترین استعاره در ودانژادی را به صورت مستتر در خود پیش می برد .شوپنهاور دوست نزدیک ماکس مولر ،کتاب های ودا یا ریگ ودا و سرودهای مذهبی آنها را جزو مهملات و مزخرفات می دانست اما نسبت به کتاب اوپانيشاد به دیده احترام می نگریست. وی بعدها در فلسفه خود مفاهیم” نفي خواهش “و” اصل شر” به عنوان بستر اساسی و کلیدی فلسفه هندی مورد استفاده قرار داد .  .برخی پژوهشگران با توجه به حضور ماکس مولر در کمپانی هند شرقی و تأسيس مدارس تئوسوفيسم در آديار هند وی را جزو مؤسسان این انجمن می دانند اما حتی چنین فرضیه ای وجود خارجی نداشته باشد ،تاثیر فکری ماکس مولر بر بانیان این انجمن غیر قابل انکار است .

نام تئوسوفيسم  با هلنا بلاواتسکي گره خورده است. اما در حقیقت چنین دیدگاهی در غرب و آمریکا در حال شکل گیری بود .بلاواتسکي اهل کشور روسیه بود در ابتدا بایک فردی شصت ساله ازدواج کرد ،اما زود این  زندگی مشترک با فرار بلاواتسکي از روسیه از هم پاشید ،بنا بر آنچه در زندگی نامه ایشان آمده وی چندین سال از عمر خود را در کشورهای آسیای ،مصر،سوریه هندوستان و نپال گذرانده و در اطراف قارا قوم زیر نظر یک لاما آموزش های سری عرفانی را یاد گرفته است بعدا بلاواتسکي به آمریکا رفته و در آنجا با استیل الکات انجمن تئوسوفيسم را بنیان نهاد. رشد سریع و ترقی روز افزون این انجمن حکایت وابستگی مالی آن به ماسونها و یهودی ها را مبرهن می سازد ،برای اثبات این وابستگی شواهد زیادی وجود دارد که بارزترین آن یهودی بودن الکات است ، ضمن اینکه برخی از افکار کابالا یهودی در این انجمن جا خوش کرده است ،در سفری که خانم بلاواتسکي به اروپا و هندوستان داشتند اولین مدرسه انجمن را در اديار هند بر زمین زدند .اهداف انجمن تئوسوفيسم عبارت بودند 1-تشویق برادری در جهان بدون در نظر گرفتن عرق و زبان و پوست                                           2-مطالعه تطبیقی ادیان و علم 3- توضیح برخی رویدادهای غیر قابل توضیح با قدرت نهفته درون یا به اصطلاح مابعدالطبیعه4-غیر فرقه یا غیر منسوب بودن به یک مذهب یا دین خاص . علی رغم ظاهر آراسته اهداف انجمن ،این تشکیلات در خدمت دولت های بزرگ بود. اگر به آرم انجمن دقت فرمائید ،سمت و سوی آن اظهرمن الشمس است . بلاواتسکي با تأثیر پذیری از نظریه تکامل زیستی داروین مراحل تکامل روحی بشر را به هفت دوره تقسیم می کند و مرحله کنونی که آغاز و گذر تمدن ده هزار ساله محسوب می شود محصول نژاد و زبان آریایی می داند .بلاواتسکي بر این ایده پای می فشرد که هدف انجمن فراهم کردن شرایط و زمینه برای یک معلم جهانی است و پیشگویی می کرد این معلم جهانی یا مسیح موعود در ربع قرن آخر بیستم ظهور خواهد کرد . با مرگ بلاواتسکي نزاع بر سر جانشینی و دیدگاه های متعارض انجمن ، تئوسوفيسم را تکه تکه کرد ،ظهور آری سوفيسم در آلمان و اتریش ، جدای الکات از انجمن و تشکیل شعبه آمریکایی و در نهایت انتخاب خانم بيسانت به عنوان رئیسی انجمن تغییراتی بود که در ان صورت گرفت .نکته با اهمیت در باره شیوه تفکر در این محفل نیمه سری این است که علی رغم تاکید اساسنامه بر مطالعه تطبیقی ادیان، ،مطالعات اسلامی در آن وجود نداشت و تمرکز بیشتر روی کابالا یهودی و ادیان هندی بود .وقتی خانم بيسانت در اديار بود ليدبيتر مشاور وی پسری را که در کنار رودخانه در حال بازی بود به خانم بيسانت معرفی کرد و اشاره نمود که سیمای او و نور درون او حاکی از تولد و ظهور معلم جهانی است و بدین ترتیب بود که مسیح موعود از نژاد آریایی برای تربیت و دین جدید که،می بایست به مدت هزار سال راهنما و راهبر بشریت باشد وارد میدان  زندگی و اجتماع شد .جيدو کریشنا مورتي زاده از یک خانواده برهمايي بود من قبلا در مقاله کوتاه موضع کریشنا مورتي نسبت به انجمن را نوشته ام و نیازی به تکرار نمی بینم .ولی کسانی که کتاب های مورتی و  شری اوشو را خوانده باشند تا حدی برخی نگرشهای تئوسوفيسم  را در آن خواهند دید به هر روی با این مقدمه اکنون می توانیم به فعالیت این انجمن و مشابه آن نظیر فراماسونری در ایران بپردازیم .به لحاظ تاریخی روشنفکران یا منورالفکران اولیه ایرانی بیشتر متأثر از پیشرفت علمی اروپا بودند و به نوعی سعی در تلفیق علم با آموزه های اسلامی بودند ،تجددگرایی در قفقاز ،ظهور ملکم خان که ظاهرا به دین اسلام گرایش پیدا کرده بود ،یا  ،طالبوف و اخوندوف که تجدد را با لعابي از عناصر دینی اسلامی توجیه می کردند، و خواستار اصلاحات فرهنگی و مذهبی بودند.  نشانه های از یک تحول فکری بود .ظهور فرقه باب انتقاد از مذهب را تشدید کرد اما اعدام محمد باب در تبریز ،منورالفکرها را به فعالیت زیر زمینی کشاند ،ایجاد فراموشخانه ملکم خان ،انجمن آدمیت ،ترقي از جمله آن بود .
فرقه بابیت علی رغم اعدام باب ،تحت ریاست دو پسر او به حیات خود ادامه داد نکته با اهمیت در باره این فرقه این است که برخی از کسانی که عضو این فرقه بودند کسانی بودند که در باطن بابی بودند اما به توصیه علی محمد باب در مجالس عمومی شخصیت مذهبی شیعه شناخته شده بودند و این یک جریانی مرموز وحرکتی خزنده پنهان بود . بابیان  در گردهمایی که در شاهرود تشکیل دادند علنا مذهب شیعه و اسلام را ملغی کردند و دین جدید خود را اعلام نمودند و مطابق وصیت باب خود را برای ظهور من يظهره الله آماده کردند و این معلم یا پیامبر جهانی کسی نبود جز بهألله فرزند باب . یک نگاهی اجمالی به فرقه تئوسفیسم و بهائیت ارتباط فکری و دیدگاه مشترک این دو را به راحتی  برملا می کند : احترام به تمامی ادیان البته مشخص نیست که منظور از ادیان چه ادياني است

انکار آخرت و قیامت .تأکید بر سکولاریزم و برابری علی الظاهر  زن و مرد و بی حجاب بودن زن بهایی.و نهایتا تاکید بر وجود و یادگیری” یک زبان عمومی” برای ارتباط و بی اعتنایی به زبان های محلی ،با توجه به اینکه اکثر نوشتجات بهائیت فارسی است ،طبعا زبان مورد نظر فارسی   و یا دستکم زبان انگلیسی  است .ظهور بهائیت در ایران از طرف روشنفکران مورد استقبال قرار گرفت ،بیهوده نیست که بنیانگذاران ایرانشهر یا بهایی بودند یا متمایل به بهائیت . لژ فراماسونری و انگلیسی ها و شخص ادوارد براون بارها در نوشتجات خود از بهائیان حمایت می کرد نوشته های کسروی در تضعیف تشیع در واقع نوعی میدان دادن به آنها بود علی رغم اینکه کسروی بر علیه بهائیت هم کتابی نوشته است اما سیر اندیشه کسروی درست در مسیری است که بهائیت در پی آن بود .بنیان گذاران ایرانشهر با تغذیه که از تئوسوفيسم  می شدند و وبا سیر موازی با بهائیت ،زمینه را برای ظهور رضاخان آماده کردند و این ادعا بی دلیل نیست زیرا شاخه تئوسوفيسم آلمانی که که مؤسس آری سوفيسم بود ظهور معلم جهانی را در کسوت یک فرد نظامی و چکمه پوش پیش بینی می کرد آدولف هیتلر در آلمان و رضاخان در ایران .نگاهی به نماد و هولوگرام تئوسوفيسم و صلیب شکسته ،مبيين این ارتباط است .تئوسوفيسم و بهائیت هردو به آیین کابالا و یهودیان عنایت ویژه داشتند و هردو از آیین کابالا در مسائل اوراد و طلسم ، رمزی بودن اعداد استفاده کردند و از حمایت مالی آنان برخوردار شدند و اکنون کانون مرکزی بهائیت شهر حیفا است .در دوره محمد رضا شاه این جریانات از پشت پرده به صحنه سیاسی وارد شدند ،تغییر تقویم تاریخ ، ترجمه کتب مذهبی هنديان ،مناسبات گرم فرهنگی با این کشور ،و تقویت تفکرات ايرانشهري از سوی مستشرقین ،که اکثرا یهودی بودند از گريشمن گرفته تا گلدزيهر وغیره ،از تحولات این دوره بود. تحولات ساختاری در فرهنگ و سیاست و دیکتاتوری فردی و شکاف طبقاتی باعث نارضایتی در اکثریت قاطبه مردم شد و اقشاری از جامعه روشنفکری مذهبی ، هویت طلب نیز وارد گود مبارزه شدند و در سال 1357 بنیان نظام پهلوی را از ریشه برکندند .علی رغم اینکه شروع جنگ عراق و ایران مدتی کوتاه نگرش تبعیض فرهنگی را در انزوا قرار داد و تمامی ملل دوشادوش در دفاع از دین و کیان این کشور جنگیدند و جان فشانی نمودند ، اماپایان جنگ پایان برادری بود و نگرش نژاد پرستی آریایی کم کم در ارکان دولتی تقویت و سر انجام تبدیل به رویه ثابت شد .روشن است که در اسلام و خصوصا سیره علوی چنین جهانبینی نه تنها وجود ندارد بلکه تعصب و نژاد پرستی معادل بت پرستی شمرده می شود .اما به نظر می رسد شرک خفي پهلوی ها و ایرانشهری ها در ارکان نظام رسوخ پیدا کرده است .روزنامه شرق ،ایران، عامدا هویت را ابتدا در ایرانیت(ایرانشهر) و بعد اسلامیت تعریف می کنند .فی الواقع اگر آنگونه که این طیف از ایران تعریف می کنند پذیرفته شود چیزی از این کشور نخواهد ماند.

 

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

دکمه بازگشت به بالا